✅ وزیر علوم؟
✍️میرقیوم نیا
روانشاد استاد باستانی پاریزی در صفحه 416 کتاب "نان جو و دوغ گو" می نویسد:
«...من باید شهادت دهم یک مطلب را هم که به چشم خود دیده ام، و آن در روز 13 آبان 1357 ش/ 4 اکتبر 1978بود که دانشگاه را بچه ها باز کردند، و رییس دانشگاه، یک مشت استخوان-یعنی دکتر عبدالله شیبانی، جلو درب دانشگاه پیشاپیش بچه ها ایستاد.
بچه ها به جانب مجسمه رفتند ، به دستور فرمانده نظامی، تانکها از در بزرگ خواستند داخل شوند، پیرمرد شیبانی جلو رفت و ایستاد و گفت: مگر از روی جسد من رد شوند. اینجا جای تانک نیست.
از دور تیراندازی شروع شد. شیبانی خود را به دانشکده ادبیات رساند که نزدیک ترین دانشکده به زمین چمن بود، تلفن را برداشت-از اطاق دکتر اشراقی معاون دانشکده- فرمانداری نظامی را گرفت و فریاد زد(عین عبارت را نقل می کنم):
-آقا بس کن! خجالت نمی کشید؟ چرا بچه ها را می کشید؟
و از آن طرف حرف هایی زده می شد، که دکترشیبانی تکرار کرد:
-گفتم بس کنید! بگو تیر نیندازند. تو مسوول جان بچه ها خواهی بود. و گوشی را گذاشت.
البته تانکها عقب رفتند. تیراندازی هم قطع شد. بچه ها به زحمت مجسمه را پایین آوردند و با زحمت به وسیله کامیون و جرثقیل آن را در خیابان کشاندند تا بر فراز پل خیابان حافظ بردند و از آنجا به زیر انداختند.
بعد از این مکالمه، دکتر شیبانی با دکتر ابوالفضل قاضی وزیر علوم هم صحبت کرد و تندی کرد که برای دو روزه وزارت این کارها چیست؟ و به همین سبب دکتر قاضی سمنانی نیز از وزارت استعفا داد...
از دانشگاه غافل نباید بود. این سیته یونیورسیتر و کارتیه لاتن بود که آدمی مثل ژنرال دوگل را خانه نشین کرد. فرانسوی ها آن «نه» که به دوگل گفتند نتیجه شورش 1962 دانشجویان پاریس بود.... »
حال مقایسه کنید بین رفتار و کنش وزیر علوم و رییس دانشگاه تهران و نیروهای نظامی-انتظامی شاه در سال 57 را با برخورد تهدیدآمیز همتایان شان در روزهای اخیر...
پ.ن: عکس مربوط به وزیر علوم در سال ۵۷ می باشد.
#دانشگاه_صنعتی_شریف
روانشاد استاد باستانی پاریزی در صفحه 416 کتاب "نان جو و دوغ گو" می نویسد:
«...من باید شهادت دهم یک مطلب را هم که به چشم خود دیده ام، و آن در روز 13 آبان 1357 ش/ 4 اکتبر 1978بود که دانشگاه را بچه ها باز کردند، و رییس دانشگاه، یک مشت استخوان-یعنی دکتر عبدالله شیبانی، جلو درب دانشگاه پیشاپیش بچه ها ایستاد.
بچه ها به جانب مجسمه رفتند ، به دستور فرمانده نظامی، تانکها از در بزرگ خواستند داخل شوند، پیرمرد شیبانی جلو رفت و ایستاد و گفت: مگر از روی جسد من رد شوند. اینجا جای تانک نیست.
از دور تیراندازی شروع شد. شیبانی خود را به دانشکده ادبیات رساند که نزدیک ترین دانشکده به زمین چمن بود، تلفن را برداشت-از اطاق دکتر اشراقی معاون دانشکده- فرمانداری نظامی را گرفت و فریاد زد(عین عبارت را نقل می کنم):
-آقا بس کن! خجالت نمی کشید؟ چرا بچه ها را می کشید؟
و از آن طرف حرف هایی زده می شد، که دکترشیبانی تکرار کرد:
-گفتم بس کنید! بگو تیر نیندازند. تو مسوول جان بچه ها خواهی بود. و گوشی را گذاشت.
البته تانکها عقب رفتند. تیراندازی هم قطع شد. بچه ها به زحمت مجسمه را پایین آوردند و با زحمت به وسیله کامیون و جرثقیل آن را در خیابان کشاندند تا بر فراز پل خیابان حافظ بردند و از آنجا به زیر انداختند.
بعد از این مکالمه، دکتر شیبانی با دکتر ابوالفضل قاضی وزیر علوم هم صحبت کرد و تندی کرد که برای دو روزه وزارت این کارها چیست؟ و به همین سبب دکتر قاضی سمنانی نیز از وزارت استعفا داد...
از دانشگاه غافل نباید بود. این سیته یونیورسیتر و کارتیه لاتن بود که آدمی مثل ژنرال دوگل را خانه نشین کرد. فرانسوی ها آن «نه» که به دوگل گفتند نتیجه شورش 1962 دانشجویان پاریس بود.... »
حال مقایسه کنید بین رفتار و کنش وزیر علوم و رییس دانشگاه تهران و نیروهای نظامی-انتظامی شاه در سال 57 را با برخورد تهدیدآمیز همتایان شان در روزهای اخیر...
پ.ن: عکس مربوط به وزیر علوم در سال ۵۷ می باشد.
#دانشگاه_صنعتی_شریف
۹.۱k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.