part 29

part 29

ا.ت ویو:
ا.ت:یعنی مطمعن باشم که واقعا دوسم داری؟
جیمین:آره مطمعن باش
و از بغلش اومدم بیرون از جام بلند شدم ا.ت:بریم؟
جیمین:بریم
رفتم تا رسیدیم به عمارت
ا.ت:خب فکر کنم دیگه باید از هم جدا بشیم
جیمین:آره فکر کنم خب دیگه برو داخل هوا خیلی سرده
ا.ت:اون باشه راستی با چی میری؟
جیمین:زنگ میزنم رانندم
ا.ت:اوه چقدر شما باکلاسید
جیمین:مگه شما ازینا ندارید؟
ا.ت:چرا داریم
جیمین:چرا نمیری داخل؟
ا.ت:منتظر میمونم تا رانندت بیاد
جیمین یه خنده ی شیرین تحویلم داد
جیمین:باشه
بعد از چند مین ماشین اومد سوار شد و رفت منم ماشین رو بردم داخل عمارت از ماشین پیاده شدم میخواستم وسایلمو بردارم که یهوو دست یکی رو روی شونم احساس کردم برگشتم ببینم کیه
ا.ت:یعنی تو نمیتونی درست بیایی؟
یونگی:گفتم شاید وسایلت سنگین باشه اومدم کمکت
ا.ت:آره بیا کمک خیلی زیادن
یونگی:کل پاساژ رو خالی کردی باز
ا.ت:نه اینبار خیلی کم خرید کردم
یونگی:آره قشنگ معلومه
و بعد چند تا وسیله رو کمکم اورد داخل و گذاشت توی اتاقم
ا.ت:مرسی
یونگی:کاری نکردم که
و از اتاقم رفت بیرون سریع لباسم رو عوض کردمو گرفتم خوابیدم
صبح
ا.ت ویو:

ادامه دارد

شرط:
لایک بالا 14
کامنت 28
منتظرم😎❤