اومد کنارم نشست و گفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
اومد کنارم نشست و گفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم: بفرمایید.
عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود.
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود، خیلی ها مسخره اش می کردند.
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری ”.
عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون کر و لالی خودش با ما حرف میزد ، ما هم میگفتیم چی میگی بابا؟؟ محلش نذاشتیم. هرچی سرو صدا کرد هیچکس محلش نذاشت.
وقتی دید ما نمیفهمیم کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ” شهید عبدالمطلب اکبری ”.
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن!
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم،
بنده خدا هیچی نگفت!
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش رو پاک کرد.
بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت… فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش.
10 روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند!
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخرش کردیم!!!
وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود
نوشته بود :
” بسم الله الرحمن الرحیم ”
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدند…
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند…
یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) حرف میزدم …
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد… اینرا هم گفتم اما باور نکردید ... تکه ای از وصیت نامه شهید را در عکس میبینید ..
راوی حجت الاسلام انجوی نژاد
منبع: هفته نامه صبح
صادق شماره 540 هم چنین سایت فارس نیوز و مشرق نیوز.
#شهید#شهدا#شهادت
#اللهم_ارزقنا_توفیق_شهادت
#التماس_دعای_شهادت
گفتم: بفرمایید.
عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود.
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود، خیلی ها مسخره اش می کردند.
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری ”.
عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون کر و لالی خودش با ما حرف میزد ، ما هم میگفتیم چی میگی بابا؟؟ محلش نذاشتیم. هرچی سرو صدا کرد هیچکس محلش نذاشت.
وقتی دید ما نمیفهمیم کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ” شهید عبدالمطلب اکبری ”.
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن!
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم،
بنده خدا هیچی نگفت!
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش رو پاک کرد.
بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت… فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش.
10 روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند!
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخرش کردیم!!!
وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود
نوشته بود :
” بسم الله الرحمن الرحیم ”
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدند…
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند…
یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) حرف میزدم …
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد… اینرا هم گفتم اما باور نکردید ... تکه ای از وصیت نامه شهید را در عکس میبینید ..
راوی حجت الاسلام انجوی نژاد
منبع: هفته نامه صبح
صادق شماره 540 هم چنین سایت فارس نیوز و مشرق نیوز.
#شهید#شهدا#شهادت
#اللهم_ارزقنا_توفیق_شهادت
#التماس_دعای_شهادت
۹.۴k
۳۱ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.