نگاهم به انتهای خیابان بود

نگاهم به انتهای خیابان بود.
به چهره‌های بهت زده‌ای که
در دو سمت خیابان،
در اندیشه رفتنی دیگر بودند...
و سکوتی که با هیچ فریادی شکسته نمی‌شد!
به ردِ پایی که مرا جا گذاشته بود.
به سایه‌ای که هر لحظه در چشمانم
ضعیف‌تر می‌نمود!
که گفتم دوستت دارم...

لال بودم و
زبانم دوستت دارم را از بر می‌خواند
گویا معجزه‌ای بود
به نام عشق...

همه شنیدند
اِلّا تو...
#مهران_رمضانیان
#مدل_لباس
دیدگاه ها (۵)

نوشتیم، پاره کردیمنوشتیم، به آتش کشیدیمنوشتیم، گریه کردیماشک...

مدت هاست اسیرم!در قفسی که نامش عشق توست...حبس شده ام؛ تو مرا...

با خیالت زندگی می کنم و با خودت عاشقی....کاش دوبار زاده می ش...

به یاد خلوت آغوش او هرگاه می‌افتم...فضای آسمان بر دیده من تن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط