نمی گویم به این دیوانه

نمی گویم به این "دیوانه"
بازیهام عادت کن

فقــط مثــل گذشتـه با
دل تنـگم رفاقت کن

گرفتـه جنگل تنهــایی ام
را درد در آغــوش

بیـا آتـش بـزن، قـلبِ
مــرا از درد راحت کن
‌‌
دیدگاه ها (۳)

شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد ...

نفسم فدای مهربونیات، مادرم خودم شوم فدای خاک پاهات، مادرمهمه...

ناز شصتت عاشقی را خوب معنا کرده ایبا نگاهت در درونم شعله برپ...

چشم از قلب شکایت کردوگفت:توچرا عاشق میشوی ومن باید اشک بریزم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط