چون زلف توم جانا در عین پریشانی
چون زلف توأم جانا، در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم ،در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری ،تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بَر ،بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را ،بنشینی و بنشانی
از آتش سودایت ،دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی ،دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو، نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من ،نستانم و بستانی...
🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲
چون باد سحرگاهم ،در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری ،تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بَر ،بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را ،بنشینی و بنشانی
از آتش سودایت ،دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی ،دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو، نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من ،نستانم و بستانی...
🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲 🌲
- ۱.۴k
- ۱۵ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط