مثل بادم خسته و آشفته و بی آشیان
مثل بادم خسته و آشفته و بی آشیان
شهر آغوش تو باشد سرزمین من بمان
زود میریزم به هم رنجور و دل نازک شدم
مثل یک آیینه که صدها ترک دارد به جان
خنده ی شیرین من هر چند در باطن غم است
میزند آتش به جان کینه توز دشمنان
چله ی ابروی خود را چون کمان کمتر بکش
صیدم و از تیر مژگانت دلم را وارهان
خسته از امروز و بیزار از طلوع فجرها
سهم ما خمیازه شد از زندگی در این زمان
برگ بودم شاخه را چسپیده بودم تا رسید
رد پای داس تیز و شوم شب های خزان
بال تو بال پرستو ، من قناری در قفس
مقصد من خاک و اما مقصد تو آسمان
M🥀
شهر آغوش تو باشد سرزمین من بمان
زود میریزم به هم رنجور و دل نازک شدم
مثل یک آیینه که صدها ترک دارد به جان
خنده ی شیرین من هر چند در باطن غم است
میزند آتش به جان کینه توز دشمنان
چله ی ابروی خود را چون کمان کمتر بکش
صیدم و از تیر مژگانت دلم را وارهان
خسته از امروز و بیزار از طلوع فجرها
سهم ما خمیازه شد از زندگی در این زمان
برگ بودم شاخه را چسپیده بودم تا رسید
رد پای داس تیز و شوم شب های خزان
بال تو بال پرستو ، من قناری در قفس
مقصد من خاک و اما مقصد تو آسمان
M🥀
۴۸۴
۱۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.