عشق پنهان.
بازم نمیدونم پارت چند:😐😂
#تهیونگ
احساس بدی داشتم چرا کوک همچین ماموریت به من سپرده ولی وقتی دستم تو دستاش بود احساس خوبی داشتم چرا باید یا روز دلش رو بشکنم ولی باید قوی باشم💔📍
جنی:تهیونگ یه سوال بپرسم
من:جونم بپرس
جنی:چرا میخوای با من باشی
من:چون دوست دارم
جنی:واقعا؟
من:اره واقعا
جنی:باید ثابت کنی
من:چشم بیبی گرلم
#رزی
داشتم با منشی حرف میزدم از وقتی اومده بودم این شرکت داشتم دیونه میشدم کار کردن خیلی سخته خدایی ولی مجبورم من الان منشی کسی هستم که تا الان ندیدمش و این خیلی عجبیبه
من:ببخشید
منیش هه:بله رزی
من:منیشی هه جینگ ببخشید مدیر عامل این شرکت کیه؟
منیشی هه:امم خب اسمش پارک جیمینه و خیلی ادم سرد و جذابیه مثلا مثال خودم رو بزنم روز اول که اومدی بهت حسودیم شد چون تو مدیر عامل پارک جیمین میشدی
من:هه فک کردی من کیم عاشق همچین ادمی نمیشم واقعا حالم بهم خورد اه اه
بعد شروع کردم به خندیدن اونم مث من خندید
#لیسا
داشتم به یه سری پروژه های قصر رسیده گی میکردم که مادام هراسان اومد تو
مادام فی:خانوم خانوم بیاید ساعت از دو گذشت
من:اووو کلا یادم رفته بود وایسا لباس هام رو مرتب کنم میام
مادام بدون حرفی رفت و منم زود بلند شدم...
#سالن_مطبوعاتی_قصر
من:بله اقایی جئون جونگ کوک من به درخواست شما خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که ما میتونیم به تفاهم برسیم
کوک:خوشحالم ملکه لی..الکسا
خیلی ترسیدم داشت سوتی میداد ولی زود جمعش کرد
من:خب حالا میتونید تشریف ببرید خونه هاتون مجلس تموم شد
همه رفتن و من و جونگ کوکم موندیم
من:یااا داشتی سوتی میدادی
کوک:ببخش عزیزم
من:یااااااا به من نگو عزیزم
کوک:خانومی فردا نامزدیه نمیخوای به همه بگی
من:چرا ولی از لفظ خانومی استفاده نکن
کوک:چشم ملکه لیسا
بلند شدم از رو صندلیم و از پله ها پایین اومدم و از کنار کوک رد شدم که اونم پشت سرم اومد قدم هام رو تند تر کردم و رفتم تو اتاقم و اونم پشت سرم اومد و در و بست و......
لایکاش رو به 80 تا برسونید تا پارت بعد رو بزارم😜😝
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
#تهیونگ
احساس بدی داشتم چرا کوک همچین ماموریت به من سپرده ولی وقتی دستم تو دستاش بود احساس خوبی داشتم چرا باید یا روز دلش رو بشکنم ولی باید قوی باشم💔📍
جنی:تهیونگ یه سوال بپرسم
من:جونم بپرس
جنی:چرا میخوای با من باشی
من:چون دوست دارم
جنی:واقعا؟
من:اره واقعا
جنی:باید ثابت کنی
من:چشم بیبی گرلم
#رزی
داشتم با منشی حرف میزدم از وقتی اومده بودم این شرکت داشتم دیونه میشدم کار کردن خیلی سخته خدایی ولی مجبورم من الان منشی کسی هستم که تا الان ندیدمش و این خیلی عجبیبه
من:ببخشید
منیش هه:بله رزی
من:منیشی هه جینگ ببخشید مدیر عامل این شرکت کیه؟
منیشی هه:امم خب اسمش پارک جیمینه و خیلی ادم سرد و جذابیه مثلا مثال خودم رو بزنم روز اول که اومدی بهت حسودیم شد چون تو مدیر عامل پارک جیمین میشدی
من:هه فک کردی من کیم عاشق همچین ادمی نمیشم واقعا حالم بهم خورد اه اه
بعد شروع کردم به خندیدن اونم مث من خندید
#لیسا
داشتم به یه سری پروژه های قصر رسیده گی میکردم که مادام هراسان اومد تو
مادام فی:خانوم خانوم بیاید ساعت از دو گذشت
من:اووو کلا یادم رفته بود وایسا لباس هام رو مرتب کنم میام
مادام بدون حرفی رفت و منم زود بلند شدم...
#سالن_مطبوعاتی_قصر
من:بله اقایی جئون جونگ کوک من به درخواست شما خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که ما میتونیم به تفاهم برسیم
کوک:خوشحالم ملکه لی..الکسا
خیلی ترسیدم داشت سوتی میداد ولی زود جمعش کرد
من:خب حالا میتونید تشریف ببرید خونه هاتون مجلس تموم شد
همه رفتن و من و جونگ کوکم موندیم
من:یااا داشتی سوتی میدادی
کوک:ببخش عزیزم
من:یااااااا به من نگو عزیزم
کوک:خانومی فردا نامزدیه نمیخوای به همه بگی
من:چرا ولی از لفظ خانومی استفاده نکن
کوک:چشم ملکه لیسا
بلند شدم از رو صندلیم و از پله ها پایین اومدم و از کنار کوک رد شدم که اونم پشت سرم اومد قدم هام رو تند تر کردم و رفتم تو اتاقم و اونم پشت سرم اومد و در و بست و......
لایکاش رو به 80 تا برسونید تا پارت بعد رو بزارم😜😝
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
۲۳.۵k
۱۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.