سلام
سلام
میخام دریک چالش شرکت کنم ....چالشی که باید خودت رو بنویسی...
نمیدونم ارزش نوشتن دارم یانه ....اما مینویسم .....تااگرگوشه ای ازاین دنیای مجازی کسی مرایادکرد با ذهنیات خودم باشد نه آنچه که ازمن برداشت کرده...
من زاده یک روز سردو کوتاهم، اسفندماه ترین دختر اسفند ی....
سرده سردم .....
تلخه تلخ....
تلختر ازعطرمردی که مردانگی هایش را به رخ دخترانگی هایم کشید ...
کمی دست وپاچلفتی ام ....
هی آشفتگی دلم رابروزمیدهم ....نمیشود احساسم راجمع کنم وپنهانش کنم آخر ماهی تنگ دلم خفه میشود ....
اگراحساسم رانگویم تنگ شیشه ای دلم میشکند....اینجا مینویسم اگرچه شاید آنی که میخاهم نخاند..مینویسم تادربیکرانی بیکران این دنیای مجازی گم وگورشود ....
گفته بودم بدم می آید ازاحساسم؟
شاید باورتان نشود نمیدانید چقدر دلم میخاهدبایک دروغ دلخوش شوم ....بگوید دوستت دارم ومن باورکنم ...لعنتی نمیگذارداحساسم هی دروغهارامیفهمد ...
.بدبختی بزرگی است که نمیشود به من دروغ گفت ....
میدانید گاهی آدمهااندکی دروغ نیازدارند...
بخدا سخت است ....کااااش میشد مرابادروغ دلخوش کرد...فهمیدن سخت است ....سخت ....زندگیه راست راسکی سخت است ....سخت
عجیب باواقعیتهادرگیرم، ازقبول اینهمه واقعیت بدم می آید .....
دربطن من دخترکی غنوده که راز هرناآرامی اش را ازذهنم میشودفهمید ....
من کمی ناصبورم .....
من کمی بی تکیه گاهم ....
من کمی بی احساسم ....
بدترین لحظات زندگیم وداع با خواستنی هایم است ....آخرمیدانی هی مینشینم باهاشان رویا درست میکنم .....ماهی قلبم اگر بی رویا شود می میرد ...آرام آرام ....
اولهایش کمی سخت ...بالاوپایین می پرد ولی کمی بگذرد آرام میشود ....می میرد ....میشود همین السا .....بی احساس و سرد .....
همین!
اکنون تهی ام ....
تهی ازهررویا....ازهر احساس....
ازهرخواستن .....
هیچکس درست تعبیرم نکرد:-(
من حباب کم رمقی ام که به سادگی یک تلنگر میشکنم ....
من حرفهایی دارم چونان حرفهای دلی که سخن برای نگفتن دارد....
درذهنم تمام ورقه های خط خورده زندگیم را تداعی کردم تامجبوربشوم بنویسم وهی بنویسم ....
امابازاحساس میکنم این ذهن وامانده ام درگل مانده است ....نمیتواندگزارشی ارائه دهدازراهی که تاناکجا رفته ام ....بارها به خود نهیب زده ام ....
بارهاخاسته ام نوشته هایم همچون مشعلی درتاریکی مجهولات ام راهی برای خلاصی از افکارم را برایم بگشاید ...
بازهم خرق عادت کردم ....قانون تان ساده نگاری بود........نشد رعایت شود
آخر من بی قانونم .....بیزارم ازتمام زنجیرها ومنع ها....
مرا باید آزادگذاشت.....بی هیچ تعهدی ....
پس اسارت من عصیانی به انتظاراتتان خاهد شد ;-) ......
راستی
من باوردارم
روزی خاهد رسید که هیچ کس تکراردوباره من نخاهد بود
Elsa
همه دوستانموبه این چالش زیبادعوت میکنم :-)
#چالش_بیوگرافی_من
#کورد
#کوردستان
میخام دریک چالش شرکت کنم ....چالشی که باید خودت رو بنویسی...
نمیدونم ارزش نوشتن دارم یانه ....اما مینویسم .....تااگرگوشه ای ازاین دنیای مجازی کسی مرایادکرد با ذهنیات خودم باشد نه آنچه که ازمن برداشت کرده...
من زاده یک روز سردو کوتاهم، اسفندماه ترین دختر اسفند ی....
سرده سردم .....
تلخه تلخ....
تلختر ازعطرمردی که مردانگی هایش را به رخ دخترانگی هایم کشید ...
کمی دست وپاچلفتی ام ....
هی آشفتگی دلم رابروزمیدهم ....نمیشود احساسم راجمع کنم وپنهانش کنم آخر ماهی تنگ دلم خفه میشود ....
اگراحساسم رانگویم تنگ شیشه ای دلم میشکند....اینجا مینویسم اگرچه شاید آنی که میخاهم نخاند..مینویسم تادربیکرانی بیکران این دنیای مجازی گم وگورشود ....
گفته بودم بدم می آید ازاحساسم؟
شاید باورتان نشود نمیدانید چقدر دلم میخاهدبایک دروغ دلخوش شوم ....بگوید دوستت دارم ومن باورکنم ...لعنتی نمیگذارداحساسم هی دروغهارامیفهمد ...
.بدبختی بزرگی است که نمیشود به من دروغ گفت ....
میدانید گاهی آدمهااندکی دروغ نیازدارند...
بخدا سخت است ....کااااش میشد مرابادروغ دلخوش کرد...فهمیدن سخت است ....سخت ....زندگیه راست راسکی سخت است ....سخت
عجیب باواقعیتهادرگیرم، ازقبول اینهمه واقعیت بدم می آید .....
دربطن من دخترکی غنوده که راز هرناآرامی اش را ازذهنم میشودفهمید ....
من کمی ناصبورم .....
من کمی بی تکیه گاهم ....
من کمی بی احساسم ....
بدترین لحظات زندگیم وداع با خواستنی هایم است ....آخرمیدانی هی مینشینم باهاشان رویا درست میکنم .....ماهی قلبم اگر بی رویا شود می میرد ...آرام آرام ....
اولهایش کمی سخت ...بالاوپایین می پرد ولی کمی بگذرد آرام میشود ....می میرد ....میشود همین السا .....بی احساس و سرد .....
همین!
اکنون تهی ام ....
تهی ازهررویا....ازهر احساس....
ازهرخواستن .....
هیچکس درست تعبیرم نکرد:-(
من حباب کم رمقی ام که به سادگی یک تلنگر میشکنم ....
من حرفهایی دارم چونان حرفهای دلی که سخن برای نگفتن دارد....
درذهنم تمام ورقه های خط خورده زندگیم را تداعی کردم تامجبوربشوم بنویسم وهی بنویسم ....
امابازاحساس میکنم این ذهن وامانده ام درگل مانده است ....نمیتواندگزارشی ارائه دهدازراهی که تاناکجا رفته ام ....بارها به خود نهیب زده ام ....
بارهاخاسته ام نوشته هایم همچون مشعلی درتاریکی مجهولات ام راهی برای خلاصی از افکارم را برایم بگشاید ...
بازهم خرق عادت کردم ....قانون تان ساده نگاری بود........نشد رعایت شود
آخر من بی قانونم .....بیزارم ازتمام زنجیرها ومنع ها....
مرا باید آزادگذاشت.....بی هیچ تعهدی ....
پس اسارت من عصیانی به انتظاراتتان خاهد شد ;-) ......
راستی
من باوردارم
روزی خاهد رسید که هیچ کس تکراردوباره من نخاهد بود
Elsa
همه دوستانموبه این چالش زیبادعوت میکنم :-)
#چالش_بیوگرافی_من
#کورد
#کوردستان
۳.۳k
۱۹ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.