پرنسس اسلایترین
#پرنسس_اسلایترین
#part11
با شنیدن اسم مادرم و بلاهایی که سرش اومده قلبم گرفت و بدجور ناراحت شدم داشتم از اتاق پدر فاصله گرفتمو دوئیدم به حیاط که افتادم زمین بی صدا گریه کردم وقتی یادم افتاد که منو میخوان از هاگوارتز بفرستن برم هق هقم بیشتر شد گربم پامپی اومد پیشم اونو ناز کردم و داشتم باهاش دردو دل میکردم بعد یه ساعت که خورشید داشت کم کم طلوع میکرد منم همونطوری با پامپی روی چمنا با چشمای اشکی خوابیده بودم بلند شدم الان کلاسا شروع میشد با نا امیدی کامل از جام بلند شدم
نکنه این اخرین روز باشه
نکنه اخرین بارم باشه
نکنه دیگه هیچ وقت اینحارو نبینم
همه این افکار دور سرم داشتن میچرخیدن
رفتم اتاق لباسامو عوض کردم و لباس فرمارو پوشیدم راه افتادم اصلا به سرو وضعم توجهی نکردم چون میدونستم حالم خیلی بده و قیافم مثل زرافه شده
.....
رفتم نشستم رو میز اسلایترین، ملیسو سوفیم نشستن کنارم
ملیس: حالت خوبه
: اره خوبه
سوفی: اخه قیافت خیلی ناراحت به نظر میاد اتفاقی افتاده؟
: نه هیچی نشده
دیدن جواب سر بالایی نمیدم دست از سرم برداشتن
صبحونه رو خوردیم راه افتادیم سمت کلاسامون
این سری کلاسمون با پرفسور مدفورد بود
رفتیم نشستیم پشت نیمکتا
مالفوی و دوستاش داشتن شلوغی میکردن منم اعصابم نکشید که برگشتم بهشون غریدم:
بسه دیگه صداتون افتاد تو سرررم خف شید (با داد)
که یه دفعه دیدم کل کلاس دارن به من نگا میکنن
دراکو: هوهوهوو ببین نیش کی باز شد، از کی تاحالا تو تصمیم میگیری کی خفه شیم کی حرف میزنیم هاا؟
: دراکو اصلا اعصاب ندارم باهام بحث نکن فقط ساکت باش
دراکو: تازه دستورم میده دیگه چی(با پوزخند) دوستاشم میخندن.... احمق دختره ی نامشروع
خونوادم میگن که تو از رابطه نامشروع مامانت به دنیا اومدی ههههه دوستاشم همچنان میخندن...
دیگه نتونستم تحمل کنم کتابمو برداشتم و یه چک محکم خوابوندم رو صورتش
که دیدم بازم همه جا سوتو کور شد و صورت دریکو قرمز قرمز
پرفسور مکگوناگال: هییی شما دوتا دارین چیکار میکنیم... سریع برین دفتر من تا بیا تکلیفتونو روشن کنم
من با حرص کتابو گذاشتم ذو میز و راه افتادم و این پسره موزم دنبال من راه افتاد
رفتیم اتاق پرفسور
پ. م اومد نشست پشت میز و گفت: خب هب تعریف کنین ببینم چرا هردو باهم این رفتارو کردیم
من با حرص و گریه همه چیو تعریف کردم، دراکو هم هی سعی داشت باباشو به رخ پ. م بکشه که باهاش کاری نداشته باشن....
#part11
با شنیدن اسم مادرم و بلاهایی که سرش اومده قلبم گرفت و بدجور ناراحت شدم داشتم از اتاق پدر فاصله گرفتمو دوئیدم به حیاط که افتادم زمین بی صدا گریه کردم وقتی یادم افتاد که منو میخوان از هاگوارتز بفرستن برم هق هقم بیشتر شد گربم پامپی اومد پیشم اونو ناز کردم و داشتم باهاش دردو دل میکردم بعد یه ساعت که خورشید داشت کم کم طلوع میکرد منم همونطوری با پامپی روی چمنا با چشمای اشکی خوابیده بودم بلند شدم الان کلاسا شروع میشد با نا امیدی کامل از جام بلند شدم
نکنه این اخرین روز باشه
نکنه اخرین بارم باشه
نکنه دیگه هیچ وقت اینحارو نبینم
همه این افکار دور سرم داشتن میچرخیدن
رفتم اتاق لباسامو عوض کردم و لباس فرمارو پوشیدم راه افتادم اصلا به سرو وضعم توجهی نکردم چون میدونستم حالم خیلی بده و قیافم مثل زرافه شده
.....
رفتم نشستم رو میز اسلایترین، ملیسو سوفیم نشستن کنارم
ملیس: حالت خوبه
: اره خوبه
سوفی: اخه قیافت خیلی ناراحت به نظر میاد اتفاقی افتاده؟
: نه هیچی نشده
دیدن جواب سر بالایی نمیدم دست از سرم برداشتن
صبحونه رو خوردیم راه افتادیم سمت کلاسامون
این سری کلاسمون با پرفسور مدفورد بود
رفتیم نشستیم پشت نیمکتا
مالفوی و دوستاش داشتن شلوغی میکردن منم اعصابم نکشید که برگشتم بهشون غریدم:
بسه دیگه صداتون افتاد تو سرررم خف شید (با داد)
که یه دفعه دیدم کل کلاس دارن به من نگا میکنن
دراکو: هوهوهوو ببین نیش کی باز شد، از کی تاحالا تو تصمیم میگیری کی خفه شیم کی حرف میزنیم هاا؟
: دراکو اصلا اعصاب ندارم باهام بحث نکن فقط ساکت باش
دراکو: تازه دستورم میده دیگه چی(با پوزخند) دوستاشم میخندن.... احمق دختره ی نامشروع
خونوادم میگن که تو از رابطه نامشروع مامانت به دنیا اومدی ههههه دوستاشم همچنان میخندن...
دیگه نتونستم تحمل کنم کتابمو برداشتم و یه چک محکم خوابوندم رو صورتش
که دیدم بازم همه جا سوتو کور شد و صورت دریکو قرمز قرمز
پرفسور مکگوناگال: هییی شما دوتا دارین چیکار میکنیم... سریع برین دفتر من تا بیا تکلیفتونو روشن کنم
من با حرص کتابو گذاشتم ذو میز و راه افتادم و این پسره موزم دنبال من راه افتاد
رفتیم اتاق پرفسور
پ. م اومد نشست پشت میز و گفت: خب هب تعریف کنین ببینم چرا هردو باهم این رفتارو کردیم
من با حرص و گریه همه چیو تعریف کردم، دراکو هم هی سعی داشت باباشو به رخ پ. م بکشه که باهاش کاری نداشته باشن....
۳.۱k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.