مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

صبح توی حسینیه وقتی پیکر شهید گمنام رو آوردن انگار همه

صبح توی حسینیه، وقتی پیکر شهید گمنام رو آوردن، انگار همه‌چیز بی‌صدا شد. حتی نفس‌ها. همه ناخودآگاه بلند شدن. یه احترام عجیبی تو هوا بود… یه حس که می‌گفت: «این راه، معمولی نیست.» بعدش وقت رفتن شد و بچه‌ها خانواده‌هاشون رو بغل کردن. انگار هرکی داشت یه تیکه از دلشو همون‌جا می‌ذاشت. اما گریه‌های موقع خداحافظی… اون‌ها یه چیز دیگه بود. انگار هر اشک، یه دعا بود. هر بغل، یه دل‌گرمی. و هر نگاه آخر، یه «مواظب خودت باش» بی‌صدا. و ما… با دل‌هایی نیمه‌لرزان، راه افتادیم سمت نوری که نمی‌دونستیم دقیقاً کجاست، ولی می‌دونستیم لازمه.

شنبه ¹⁴⁰⁴/⁹/¹ ساعت ۰۹:۳۰

#راهیان_نور #شهدا #کلیپ #دل_نوشته #مداحی
دیدگاه ها (۰)

امان از این غذا های تو راهی

غروب در مسیر راهیان نور، رنگی دیگر دارد. خورشید آرام آرام پ...

میگم‌آقا؛دیدنِ‌لبخندت‌‌بَردیده‌یماحسرت‌بماند؟!( :🖤 . . .#منت...

زنی که می‌توانست پیغمبر باشدفاطمه‌ زهرا سلام‌الله‌علیها یک ز...

امروز از زاویه‌ی دیگری می‌نویسم.قبلاً یه جایی نوشته بودم چقد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط