فیک تهیونگ پارت 9
فیک تهیونگ پارت 9
(کادر مهربانی)
نشست منم نشستم روی صندلی راننده و حرکت کرد چیز نمی گفتیم و فقط چسامون ب جاده بود ک نگه داشت گفت
تهیونگ:میتونی بری میتونم برسونمت
میسو:اره ،خیلی ممنون ک تا اینجاعم من و رسدوندید
پیاده شدم ک لب زد
تهیونگ:خب من دیگ میرم
میسو:بله راحت باشید
تعظیم کردم و اون حرکت کردو رفت منم پیاده میرفتم سمت خونه اصلا تمرکز فکر کردن نداشتم اگ مامانم بفهمه برای کمپ باید چند روزی برم نمی دونم راکشنش چیه اصلا اجازه نمیده این توی این شرایطی ک تهیونگ من و ب عنوان دوست دخترش جا زد
پام ب زمین کوبوندم دستام بردم تو موهام و غر غر کنان گفتم
میسو:شناسم ک داشتیم وضع این نبود
نصف خیابون ب طرفم بر گشته بودن
سریع خم شدم وتعظیم کردم و گفتم
میسو:معذرت میخوام ببخشید
با تمام توانی ک داشتم دویدم فقط داشتم از خجالت پنج تا سکته میزدم ک تا بخودم اومدم جلو در خونه بودم در باز کردم و وارد شدم ک مامانم سرش تو گوشیش بود ک ی سلام ریزی کردم
میسو:سلاام
جوابی نشنیدم و خیلی عادی میخواستم برم سمت اتاقم ک گفت
مامان:ک قرار بری کمپ
میسو:عااا مامان خوب،اشکالش چیه
مامان:اشکال نمی بینم ولی تو قرار اینجا کمک دست من باشی خودت قبلا گفتی کم میکنی تا کتابم و چاپ کنم
میسو:اخه مامان،اصلا اوما شما از کجا فهمیدین
مامان:از بیمارستان زنگ زدن گفتن میسو رو توی بیمارستان پیدا نکردن ک بهش بگن اسمش و نوشتن من زنگ زدم اگ خونس بهش بگم منم گفتم ن نیست بهم بگین ک گفتن
میسو:هعی آخه تهیونگ گفت فقط خودشو عموش میدونه،اوما
مامان:بله
میسو:اونی ک زنگ زد خودشو معرفی نکرد
مامان:نه،فقط صدای مرد بود از صداش معلوم بود خوشتیپه
میسو:وای خدا اوماا..
هیچی دیگ نگفتم و دوباره ب سمت اتاق حرکت کردم ک مامانم گفت
مامان:تهیونگ کیه؟!
میسو:برایچی
مامان:خوب یجوری اسمش و ب زبون اوردی کنجکاو شدم بدونم
میسو:ی دکتره همین
مامان:ت ک هیچوقت ی دکتر و ب اسم کوجیک صدا نمی زدی خوبه تو بودی ک میگفتی ی دکتر باید حتما کلمه دکتر پشت فامیلش باشه
میسو:الان ی ااسم انقدر برات مهم شد اوما
مامان:کیه ؟!
موهامو پشت گوشم زدم و گفتم
میسو:مادر من قشنگ من دکتره
مامان:فهمیدم
لحن ی لحن تحتید آمیز بود و دیگ نخواستم ادامه بدم و رفتم توی اتاقم و لباسام عوض کردم و رفتم پیش مامانم
میسو:اوما
مامان:بله
میسو:مشکل نداری برم
مامان:نمیدونم اگ همین تهیونگ باشه
میسو :وااااااات؟،اوماااا اصلا من هیچ نسبتی با دکتر کیم ندارم
مامان:ن میخوای داشته باش
میسو:اومااا
پاشدم رفتم ب سمت اتاقم و اصلا توجه نکردم
(کادر مهربانی)
نشست منم نشستم روی صندلی راننده و حرکت کرد چیز نمی گفتیم و فقط چسامون ب جاده بود ک نگه داشت گفت
تهیونگ:میتونی بری میتونم برسونمت
میسو:اره ،خیلی ممنون ک تا اینجاعم من و رسدوندید
پیاده شدم ک لب زد
تهیونگ:خب من دیگ میرم
میسو:بله راحت باشید
تعظیم کردم و اون حرکت کردو رفت منم پیاده میرفتم سمت خونه اصلا تمرکز فکر کردن نداشتم اگ مامانم بفهمه برای کمپ باید چند روزی برم نمی دونم راکشنش چیه اصلا اجازه نمیده این توی این شرایطی ک تهیونگ من و ب عنوان دوست دخترش جا زد
پام ب زمین کوبوندم دستام بردم تو موهام و غر غر کنان گفتم
میسو:شناسم ک داشتیم وضع این نبود
نصف خیابون ب طرفم بر گشته بودن
سریع خم شدم وتعظیم کردم و گفتم
میسو:معذرت میخوام ببخشید
با تمام توانی ک داشتم دویدم فقط داشتم از خجالت پنج تا سکته میزدم ک تا بخودم اومدم جلو در خونه بودم در باز کردم و وارد شدم ک مامانم سرش تو گوشیش بود ک ی سلام ریزی کردم
میسو:سلاام
جوابی نشنیدم و خیلی عادی میخواستم برم سمت اتاقم ک گفت
مامان:ک قرار بری کمپ
میسو:عااا مامان خوب،اشکالش چیه
مامان:اشکال نمی بینم ولی تو قرار اینجا کمک دست من باشی خودت قبلا گفتی کم میکنی تا کتابم و چاپ کنم
میسو:اخه مامان،اصلا اوما شما از کجا فهمیدین
مامان:از بیمارستان زنگ زدن گفتن میسو رو توی بیمارستان پیدا نکردن ک بهش بگن اسمش و نوشتن من زنگ زدم اگ خونس بهش بگم منم گفتم ن نیست بهم بگین ک گفتن
میسو:هعی آخه تهیونگ گفت فقط خودشو عموش میدونه،اوما
مامان:بله
میسو:اونی ک زنگ زد خودشو معرفی نکرد
مامان:نه،فقط صدای مرد بود از صداش معلوم بود خوشتیپه
میسو:وای خدا اوماا..
هیچی دیگ نگفتم و دوباره ب سمت اتاق حرکت کردم ک مامانم گفت
مامان:تهیونگ کیه؟!
میسو:برایچی
مامان:خوب یجوری اسمش و ب زبون اوردی کنجکاو شدم بدونم
میسو:ی دکتره همین
مامان:ت ک هیچوقت ی دکتر و ب اسم کوجیک صدا نمی زدی خوبه تو بودی ک میگفتی ی دکتر باید حتما کلمه دکتر پشت فامیلش باشه
میسو:الان ی ااسم انقدر برات مهم شد اوما
مامان:کیه ؟!
موهامو پشت گوشم زدم و گفتم
میسو:مادر من قشنگ من دکتره
مامان:فهمیدم
لحن ی لحن تحتید آمیز بود و دیگ نخواستم ادامه بدم و رفتم توی اتاقم و لباسام عوض کردم و رفتم پیش مامانم
میسو:اوما
مامان:بله
میسو:مشکل نداری برم
مامان:نمیدونم اگ همین تهیونگ باشه
میسو :وااااااات؟،اوماااا اصلا من هیچ نسبتی با دکتر کیم ندارم
مامان:ن میخوای داشته باش
میسو:اومااا
پاشدم رفتم ب سمت اتاقم و اصلا توجه نکردم
۷۵.۶k
۱۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.