♡پارت 1♡
♡پارت 1♡
بورام:
داشتم درس میخوندم که دیدم یه نفر اومد تو اتاقم
هانول: عزیزم نمیای غذا بخوری؟
بورام: نه مامان من امتحان دارم
هانول: خب دختر قشنگم بیا یه چیز بخور گشنه بمونی که معجزه نمیشه
بورام: مامان سیرم دیگه اصرار نکن اصلا شما میدونی چقدر این امتحان سخته
هانول: حالا یه جور میگی انگار کنکور داری کلاس نهمی ها
بورام: مامان میشه وقتمو نگیری و بری این امتحان برای من خیلی مهمه
هانول: باشه ولی اگه گشنت شد حتما برو بخور
بورام: بدون اینکه هیچ حرفی بگم مامان از اتاق زد بیرون این امتحان برام خیلی مهم بود پس حتما باید درس میخوندم
داشتم درس میخوندم که دیدم دوباره مامان اومد تو اتاق
بورام: ای بابا مامان چند بار بگم درس دارم «کمی داد»
یون جی: ابجی منم میای بازی کنیم
بورام: نخیر نمیبینی دارم درس میخونم مگه؟؟«کمی داد»
یون جی: ای بابا هق خب باشه هق چرا د.. داد میزنی!!«گریه»
یون جی با گریه از اتاق رفت بیرون برام مهم نبود از یون جی متنفرم...
یون جی: هقق هققق مامانی
هانول: چیشده
یون جی: جریانو تعریف کرد...
هانول: الان میرم باهاش حرف میزنم تو ناراحت نباش
هانول با عصبانیت در اتاقه بورامو باز کردو با ارامش سعی کرد بگه: بورام چرا با بچه ی دوساله این جوری حرف میزنی اون خواهرته
بورام: خب من چیکار کنم چون بچس باید هرچی اون میگه رو انجام بدم نه واقعا یکم فکر کنید«کمی داد»
هانول: بورام درست حرف بزن...
حرفه مامان نصفه موند که زنگه خونه به صدا دراومد...
حمایت 🥺؟
بورام:
داشتم درس میخوندم که دیدم یه نفر اومد تو اتاقم
هانول: عزیزم نمیای غذا بخوری؟
بورام: نه مامان من امتحان دارم
هانول: خب دختر قشنگم بیا یه چیز بخور گشنه بمونی که معجزه نمیشه
بورام: مامان سیرم دیگه اصرار نکن اصلا شما میدونی چقدر این امتحان سخته
هانول: حالا یه جور میگی انگار کنکور داری کلاس نهمی ها
بورام: مامان میشه وقتمو نگیری و بری این امتحان برای من خیلی مهمه
هانول: باشه ولی اگه گشنت شد حتما برو بخور
بورام: بدون اینکه هیچ حرفی بگم مامان از اتاق زد بیرون این امتحان برام خیلی مهم بود پس حتما باید درس میخوندم
داشتم درس میخوندم که دیدم دوباره مامان اومد تو اتاق
بورام: ای بابا مامان چند بار بگم درس دارم «کمی داد»
یون جی: ابجی منم میای بازی کنیم
بورام: نخیر نمیبینی دارم درس میخونم مگه؟؟«کمی داد»
یون جی: ای بابا هق خب باشه هق چرا د.. داد میزنی!!«گریه»
یون جی با گریه از اتاق رفت بیرون برام مهم نبود از یون جی متنفرم...
یون جی: هقق هققق مامانی
هانول: چیشده
یون جی: جریانو تعریف کرد...
هانول: الان میرم باهاش حرف میزنم تو ناراحت نباش
هانول با عصبانیت در اتاقه بورامو باز کردو با ارامش سعی کرد بگه: بورام چرا با بچه ی دوساله این جوری حرف میزنی اون خواهرته
بورام: خب من چیکار کنم چون بچس باید هرچی اون میگه رو انجام بدم نه واقعا یکم فکر کنید«کمی داد»
هانول: بورام درست حرف بزن...
حرفه مامان نصفه موند که زنگه خونه به صدا دراومد...
حمایت 🥺؟
۵۵.۶k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.