فیک بی تی اس پارت ۳ فصل ۲
~یک ماه از اون روز گذشته و ا/ت هنوز توی کماعه~
هر روز صبح میرفتمو براش داستان میخوندم ..اهنگ میزاشتم و تلویزیون
هر روز ازش عذر خواهی میکردمو شروع میکردم توضیح دادن همه چی
ازش خواهش میکردم منو ببخشه ...ازش میخواستم بیدار شه ولی انکار نه انگار
دوباره رفتم بالای سرش دستشو گرفتم موهاشو کنار زدمو به صورت قشنگش نگاه کردم
_(بغض کرده بودم)
کیوتم؟ا/تم؟؟بیدار میشی دیگه نه؟؟
منو که تنها نمیذاری ها؟؟
بخدا فهمیدم...فهمیدم اشتباه کردم...
تقصیر منه میدونم...هردوبار تقصیر منه...ا/تم منو میبخشی دیگه نه؟؟
من بدون تو نمیتونما
اگه اتفاقی برات بی افته فوری میام پیشت...
میشه بیدار شی قشنگم؟؟
قول میدم دیگه دلتو نشکنم...
الان یک ماهه اینجاییی.....
دیگه طاقت ندارم...دیگه نمیتونم ببینم روی این تخت افتادی ....بخاطر من...لطفا ....چشاتو باز کن..
(حس کردم دستش تکون خورد)
_ا..ا...ا/ت؟؟بیدار شدیی؟؟
تروخداا چشاتو باز کن...لطفا...
(کم کم چشاشو باز کرد)
(بغضم ترکید و پرستارا رو صدا کردم)
~مدتی بعد~
در اتاق ا/ت رو باز کردمو وارد شدم روی تخت نشسته بود
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.