...
_هوا سرد شده باید مراقب خودت باشی تا مریض نشی. وقتشه پنجره های اتاقتو ببندی.
+چرا نمیفهمی؟من یخ زدم خیلی وقته یخ زدم از اون موقع ای که دیگه دلت باهام نبود از اون موقع که باید میمیبودی ولی نبودی!الانم مثل اونموقع برو.
_دلم باهات نبود؟من دلم همیشه با تو بود نه تنها دلم مغزم فکرم قلبم حواسم احساسم همه چیزم با تو بود و هست چرا باور نمیکنی نمیتونستم باشم اگه دست خودم بود کل زندگیم پیش تو بودم ولی نمیتونستم من فرشتمو ول نمیکنم.
+نمیتونستی؟مگه خودت نگفتی مهم خواستنه؟من و تو آسون بهم نرسیدیم تو دیگه نگو نمیتونستم من و تو برای اینکه همو میخواستیم از همه ی دنیا فرار کردیم حالا میگی نمیتونستم؟انقدر چیز قوی ای بود که نمیتونستی ازش خلاص بشی؟
_آره...بود خیلی قوی بود. دلیلش احساساتم بود احساسات قوی ترین چیز جهانن با هیچ چیزی نمیتونی شکستش بدی با هیچ چیز.
+احساساتت؟مگه چیشده بود؟همه چیز مثل قبل بود و تو یهو رفتی و پیدات نشد.
_تو نمیدونی.من نمیتونستم تحمل کنم تو بخاطر من از همه چیزت بگذری من تورو از هرچیزی که دوست داشتی دور کردم و این اجازه نمیداد راحت زندگی کنم.
+هرچیزی که دوست داشتم؟ولی من فقط تورو دوست دارم.هرچیزی که برای ادامه دادن زندگیم لازم دارم تویی نه هیچ چیز یا هیچ کس دیگه ای من به خواست خودم کنارتم!
_برای همین برگشتم.فکر کردم و بهترین تصمیم رو گرفتم به هرحال خودمم نمیتونستم بدون تو زندگی کنم ی روزی باید برمیگشتم نه ماهزادم؟
+درسته.باید برمیگشتی منم دلتنگت بودم.
_خب حالا برای اینکه نبودم رو جبران کنم اجازه دارم بغلتون کنم بانو؟
+بله شاهزاده.اجازه دارید.
پسر بدن ظریف دخترک را در آغوش گرفته و دست گرمش را در بین پیچ و تاب موهای دختر می برد. دخترک یخ زده با گرمای وجود پسر گرم میشود خیلی وقت بود آغوش معشوقه اش را تجربه نکرده بود و خب این دوری به بغل اکتفا نکرد و پسر مشغول بوسیدن دختر شد.آن روز آخرین دوری آن ها بود.
+چرا نمیفهمی؟من یخ زدم خیلی وقته یخ زدم از اون موقع ای که دیگه دلت باهام نبود از اون موقع که باید میمیبودی ولی نبودی!الانم مثل اونموقع برو.
_دلم باهات نبود؟من دلم همیشه با تو بود نه تنها دلم مغزم فکرم قلبم حواسم احساسم همه چیزم با تو بود و هست چرا باور نمیکنی نمیتونستم باشم اگه دست خودم بود کل زندگیم پیش تو بودم ولی نمیتونستم من فرشتمو ول نمیکنم.
+نمیتونستی؟مگه خودت نگفتی مهم خواستنه؟من و تو آسون بهم نرسیدیم تو دیگه نگو نمیتونستم من و تو برای اینکه همو میخواستیم از همه ی دنیا فرار کردیم حالا میگی نمیتونستم؟انقدر چیز قوی ای بود که نمیتونستی ازش خلاص بشی؟
_آره...بود خیلی قوی بود. دلیلش احساساتم بود احساسات قوی ترین چیز جهانن با هیچ چیزی نمیتونی شکستش بدی با هیچ چیز.
+احساساتت؟مگه چیشده بود؟همه چیز مثل قبل بود و تو یهو رفتی و پیدات نشد.
_تو نمیدونی.من نمیتونستم تحمل کنم تو بخاطر من از همه چیزت بگذری من تورو از هرچیزی که دوست داشتی دور کردم و این اجازه نمیداد راحت زندگی کنم.
+هرچیزی که دوست داشتم؟ولی من فقط تورو دوست دارم.هرچیزی که برای ادامه دادن زندگیم لازم دارم تویی نه هیچ چیز یا هیچ کس دیگه ای من به خواست خودم کنارتم!
_برای همین برگشتم.فکر کردم و بهترین تصمیم رو گرفتم به هرحال خودمم نمیتونستم بدون تو زندگی کنم ی روزی باید برمیگشتم نه ماهزادم؟
+درسته.باید برمیگشتی منم دلتنگت بودم.
_خب حالا برای اینکه نبودم رو جبران کنم اجازه دارم بغلتون کنم بانو؟
+بله شاهزاده.اجازه دارید.
پسر بدن ظریف دخترک را در آغوش گرفته و دست گرمش را در بین پیچ و تاب موهای دختر می برد. دخترک یخ زده با گرمای وجود پسر گرم میشود خیلی وقت بود آغوش معشوقه اش را تجربه نکرده بود و خب این دوری به بغل اکتفا نکرد و پسر مشغول بوسیدن دختر شد.آن روز آخرین دوری آن ها بود.
۳.۱k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.