مرد ها را میشناسی؟!!
مرد ها را میشناسی؟!!
همان چهارشانه ی قوی و آن بمِ مردانه ی دوست داشتنی،
که همیشه حریفِ درِ محکمِ شیشه ی مربا،سنگینی کیسه های خرید،
جابجا کردنِ مبل های خانه و غُرغُرهای زنانه هستند،
که خوب میدانند کِی دلت هوسِ شیرینی ناپلئونی میکند تا برایت بخرند،
یا کی دلت قدم زدنِ دوتایی می خواهد،
سر به هواهایِ مهربان که فراموش کاریشان را با شاخه ای گُل و خوراکی مورد
علاقه ات و یک "ببخشیدِ" ساده از دلت در میاورند،
که وقتی از سرکار می آیند دل گرمِ حضورت در خانه هستند با همان برنجِ شفته روی اجاق،
خسته های هشتِ شب که با حوصله مینشیند
پایِ حرف ها و تعریف کردن های با آب و تابت از اتفاقات امروز و غر زدن هایت
از کلاسِ عصر و استادِ بدقلقت،
پسر بچه های تخس امروز که وقتِ خواب مظلوم می شوند
و صدای خوروپوفشان که میپیچد میدانی هنوز زندگی جریان دارد،
پدرهای چندسالِ بعد که دلشان قنج میرود برای قد کشیدنِ
پسرشان و خرگوشیِ موها و "بابا" گفتن هایِ دخترشان،
همان هایی که میتوانی کنارشان با خیالِ راحت یک روزایی خوب نباشی،آرایش نکنی
،بی حوصله باشی و لباس های نامرتب بپوشی،نگرانِ
جوش روی بینی و پفِ چشم ها و چربی های انباشته ی شکم و پهلویت نباشی،
ترسِ زشت بودن وقتِ سرماخوردگی با چشم های قرمز و دماغِ آویزان
ُ
پوسته پوسته و صورتِ بی روحت را نداری و میدانی هرطور باشی به چشمش زیبایی،
مردهایی را دیده ام که دوستت دارمشان را واو به واو صرف میکنند،
با صبح به صبح دست تکان دادنشان برایت قبلِ رفتنشان از پشتِ پنجره
،یا وقتی آن را سرِ میزِ صبحانه لقمه میکنند و دهانت میذارند،
یا روزهایی که هوا سرد میشود "خودت را بپوشان سرما نخوری" از دهانشان نمی افتد،
مردها دوستت دارمشان را با همان غیرتِ شیرینشان پشت
ِ "روسریت را بکش جلو"، میانِ خنده های شیطنت آمیزشان وقتی حرصت را درآوردن
د و با "چقد این لباس به تو می آید "
وقتی پیراهنِ گلداری که تازه برایت خریده اند را میپوشی، نشانت میدهند،
آنها که "مراقب خودت باشِ" قبلِ قطع کردنِ تلفنشان از هر دوستت دارمی دلنشین تر است،
مرد ها را میشناسی؟
همان اخم های وقتِ خستگی که دنیا بدون دیدن
ِ
لبخند و برقِ چشمانشان وقتی میگویی"برایت چای بریزم؟
" جایِ قشنگی نیست...
مردهایی از جنسِ پدرم که آغوششان امنیت و آرامش تمامِ دنیا را دارد ...
که هرچقدر هم بگویی مردها فلان باز هم یک روزهایی دلت برای پوشیدنِ
پیراهنِ دو ایکس لارجِ مردانه ای تنگ می شود،
حواسمان باشد؛
هوایِ سوپرمن های زندگیمان را داشته باشیم...
همان چهارشانه ی قوی و آن بمِ مردانه ی دوست داشتنی،
که همیشه حریفِ درِ محکمِ شیشه ی مربا،سنگینی کیسه های خرید،
جابجا کردنِ مبل های خانه و غُرغُرهای زنانه هستند،
که خوب میدانند کِی دلت هوسِ شیرینی ناپلئونی میکند تا برایت بخرند،
یا کی دلت قدم زدنِ دوتایی می خواهد،
سر به هواهایِ مهربان که فراموش کاریشان را با شاخه ای گُل و خوراکی مورد
علاقه ات و یک "ببخشیدِ" ساده از دلت در میاورند،
که وقتی از سرکار می آیند دل گرمِ حضورت در خانه هستند با همان برنجِ شفته روی اجاق،
خسته های هشتِ شب که با حوصله مینشیند
پایِ حرف ها و تعریف کردن های با آب و تابت از اتفاقات امروز و غر زدن هایت
از کلاسِ عصر و استادِ بدقلقت،
پسر بچه های تخس امروز که وقتِ خواب مظلوم می شوند
و صدای خوروپوفشان که میپیچد میدانی هنوز زندگی جریان دارد،
پدرهای چندسالِ بعد که دلشان قنج میرود برای قد کشیدنِ
پسرشان و خرگوشیِ موها و "بابا" گفتن هایِ دخترشان،
همان هایی که میتوانی کنارشان با خیالِ راحت یک روزایی خوب نباشی،آرایش نکنی
،بی حوصله باشی و لباس های نامرتب بپوشی،نگرانِ
جوش روی بینی و پفِ چشم ها و چربی های انباشته ی شکم و پهلویت نباشی،
ترسِ زشت بودن وقتِ سرماخوردگی با چشم های قرمز و دماغِ آویزان
ُ
پوسته پوسته و صورتِ بی روحت را نداری و میدانی هرطور باشی به چشمش زیبایی،
مردهایی را دیده ام که دوستت دارمشان را واو به واو صرف میکنند،
با صبح به صبح دست تکان دادنشان برایت قبلِ رفتنشان از پشتِ پنجره
،یا وقتی آن را سرِ میزِ صبحانه لقمه میکنند و دهانت میذارند،
یا روزهایی که هوا سرد میشود "خودت را بپوشان سرما نخوری" از دهانشان نمی افتد،
مردها دوستت دارمشان را با همان غیرتِ شیرینشان پشت
ِ "روسریت را بکش جلو"، میانِ خنده های شیطنت آمیزشان وقتی حرصت را درآوردن
د و با "چقد این لباس به تو می آید "
وقتی پیراهنِ گلداری که تازه برایت خریده اند را میپوشی، نشانت میدهند،
آنها که "مراقب خودت باشِ" قبلِ قطع کردنِ تلفنشان از هر دوستت دارمی دلنشین تر است،
مرد ها را میشناسی؟
همان اخم های وقتِ خستگی که دنیا بدون دیدن
ِ
لبخند و برقِ چشمانشان وقتی میگویی"برایت چای بریزم؟
" جایِ قشنگی نیست...
مردهایی از جنسِ پدرم که آغوششان امنیت و آرامش تمامِ دنیا را دارد ...
که هرچقدر هم بگویی مردها فلان باز هم یک روزهایی دلت برای پوشیدنِ
پیراهنِ دو ایکس لارجِ مردانه ای تنگ می شود،
حواسمان باشد؛
هوایِ سوپرمن های زندگیمان را داشته باشیم...
۱.۸k
۲۱ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.