بخش دلنوشته طنز و نورانی بهرام
🌿 بخش ۶۱ — دلنوشته طنز و نورانی بهرام 🌿
میهمان داشتیم و من رفتم برنج بخرم…
همین که وارد مغازه شدم، سرم سوت کشید 😳🍚
قیمتها را که دیدم، حس کردم نه تنها برنج، بلکه خودم هم ممکنه پرواز کنم! 😂💸
ولی بعد نفسی عمیق کشیدم و گفتم: «بهرام جان، تو که جبهه رفتی، این چند کیلو برنج که چیزی نیست!» 💪✨
به خودم لبخند زدم و کمی طنز در دلم پیچید: «شاید دشمن واقعی همون قفسه قیمتها باشه!» 😅
درس امروز:
زندگی گاهی مثل یه میدان نبرد خندهداره 🌟
گرانیها، ترسها، کوچکترین دغدغهها هم با صبر، لبخند و کمی طنز، تبدیل میشوند به تجربهای شیرین و نورانی 🌿
و وقتی به خانه برگشتم و مهمانها را دیدم، فهمیدم که نور و شادی واقعی در دلهاست، نه در قفسههای مغازه 🕊️✨
✍️ به قلم: بهرام محمدی
📘 @Dispellingignorance
#دلنوشته #طنز #نور_الهی #آرامش #صبر #زندگی #دفع_جهل #اقتصاد #خنده #بهرام_محمدی
میهمان داشتیم و من رفتم برنج بخرم…
همین که وارد مغازه شدم، سرم سوت کشید 😳🍚
قیمتها را که دیدم، حس کردم نه تنها برنج، بلکه خودم هم ممکنه پرواز کنم! 😂💸
ولی بعد نفسی عمیق کشیدم و گفتم: «بهرام جان، تو که جبهه رفتی، این چند کیلو برنج که چیزی نیست!» 💪✨
به خودم لبخند زدم و کمی طنز در دلم پیچید: «شاید دشمن واقعی همون قفسه قیمتها باشه!» 😅
درس امروز:
زندگی گاهی مثل یه میدان نبرد خندهداره 🌟
گرانیها، ترسها، کوچکترین دغدغهها هم با صبر، لبخند و کمی طنز، تبدیل میشوند به تجربهای شیرین و نورانی 🌿
و وقتی به خانه برگشتم و مهمانها را دیدم، فهمیدم که نور و شادی واقعی در دلهاست، نه در قفسههای مغازه 🕊️✨
✍️ به قلم: بهرام محمدی
📘 @Dispellingignorance
#دلنوشته #طنز #نور_الهی #آرامش #صبر #زندگی #دفع_جهل #اقتصاد #خنده #بهرام_محمدی
- ۱.۵k
- ۱۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط