آسمان آبی ام را یک نفر دزدید و رفت

آسمان آبی ام را یک نفر دزدید و رفت
هر چه عاشق تر شدم این نکته را فهمید و رفت ...

از عبور یک نفر در کوچه ام باران گرفت
آمد و ابر نگاهش بر دلم بارید و رفت

رودی از شعر و غزل در غربتم جاری شده
لحظه ای بر آسمان شعر من تابید و رفت

کودک دل نم نمک با بودنش پا می گرفت
آخر از چشم سیاهش قطره ای لرزید و رفت

محو دریای خیالش آرزو کردم بمان
آرزویم را شبی در بقچه ای پیچید و رفت.......
.
دیدگاه ها (۶)

خخخخ

انگار ارث باباشو‌میخواد ببخشه مرتیکه....

اینجوری بله

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط