تو مال منی پارت ۲۷
درسته من ازش خوشم نمیاد و به زور دارم باهاش ازدواج میکنم ولی اینکه هنوز نیومده بهم خیانت بشه ناراحت میشم و از هر کسی توقع داشتم به جز جونگ کوک چون فکر میکردم که چون مافیا بزرگ و سردی هست به کسی محل نمیزاره نگو همش دروغ بود
کوک: ااا......ت براااا....ت توضیح میدم
ا.ت : (پوزخند) میشنوم بگو
کوک : خب ببین یونا ...
یونا : ددی راستش رو بگو دیگه ا.ت باید متوجه بشه که تو منو دوست داری مگه نه ؟ ( عشوه )
کوک: چی میگی هرzه دهنت رو ببند ( بلند )
کوک : ا.ت اون به زور من رو بوسید من اصلا علاقه ای به اون ندارم
یونا : ا.ت کوک این رو میگه که تو ناراحت نشی وگرنه من رو خیلی دوست داره از همون اول که من رو دید یادت میاد کوک چقدر بهم نگاه میکردی اره
کوک: داری چی میگی و چی میبافی و میدوزی برای خودت ( سرد )
ویو ا.ت
میدونم که یونا کرم میریزه و دلش میخواد من و کوک از هم جدا بشیم ولی از دست کوک هم ناراحت بودم
اونا همین جوری باهم بحث میکردم و غر غر می کردند
من هم فقط بهشون نگاه میکردم چقدر یه آدم میتونه کثیف باشه واقعا برای یونا متاسفم
ویو کوک
یونا هی بر میگشت دروغ میگفت و همش میگفت من اون رو خیلی دوست دارم با اینکه این جوری نبود
نمیدونم چه جوری به ا.ت ثابت کنم که داره دروغ میگه
ویو ا.ت
دیگه خسته شدم و از جلو در کنار رفتم و رفتم روبه رو کوک وایسادم و در گوشش گفتم
ا.ت : فکر نکن با این کاری که میکنم فکر کنید که کارت درست بوده ( آروم )
کوک ویو
ا.ت اومد سمتم و در گوشم یه چیزی گفت منظورش از اون کار چیه
که یهو ا.ت برگشت و زد تو گوش یونا چند دقیقه هر سه نفرمون تو اون حالت مونده بودیم که یونا با تعجب برگشت سمت ا.ت و گفت
یونا : چه غلطی کردی ها ( بلند )
ا.ت : قبل از این که من کاری بکنم تو داشتی یه گوh هایی میخوردی اینم جواب اونا بود خانم یونا
ا.ت : من به شوهرم ایمان دارم تو چی فکر کردی ها
یونا : تو غلط کردی روی من دست بلند میکنی کثافت ندیدی همین شوهرت چند دقیقه پیش داشت با اشتیاق من رو میbوسید ( دستش رو میبره بالا که بزنه تو گوش ا.ت که یکدفعه صدای یه نفر میاد )
م.ب : یونا داری چی کار میکنی ( تعجب )
یونا : مامان بزرگ شما اینجا چی کار میکنین
م.ب : توقع نداشتم که همچین چیزی رو ازت ببینم از جلو چشمام گمشو
یونا : آخه ا.ت.....
م.ب : گفتم گمشو
یونا : ایشششش ( رفتن )
م.ب : دخترم ا.ت خوبی ( نگران )
ا.ت : بله مامانی اون به من صدمه ای نزد
م.ب : خوبه ( روبه جونگ کوک ) پسرم مواظب ا.ت باش این مروارید من هست
کوک : چشم مامان بزرگ ( لبخند ملیح و سریع )
ویو مامان بزرگ
داشتم میرفتم دنبال ا.ت و جونگ کوک تا صداشون بزنم و بیان برای شام که دیدم یونا میخواد به ا.ت سیلی بزنه بهش گفتم ( همون مکالمه که گذاشتم )
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.