برادران حضرت یوسـف ( ع ) وقتـی میخواسـتند او را به چـاه ب
برادران حضرت یوسـف ( ع ) وقتـی میخواسـتند او را به چـاه بیفکنند، حضرت یوسف ( ع ) لبـخندی زد.
یهودا ( یکی از برادران ) پرسید: چـرا خندیدی، اینجا که جای خـنده نیـست؟
حضرت یوسف ( ع ) گفت: روزی در فکر بودم چگونه کسـی میتواند به من اظهار دشـمنی کند با اینکه
برادران نیرومندی دارم، اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد، تا بدانم که نباید به هیچ بنده یی تکیه کرد...
یهودا ( یکی از برادران ) پرسید: چـرا خندیدی، اینجا که جای خـنده نیـست؟
حضرت یوسف ( ع ) گفت: روزی در فکر بودم چگونه کسـی میتواند به من اظهار دشـمنی کند با اینکه
برادران نیرومندی دارم، اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد، تا بدانم که نباید به هیچ بنده یی تکیه کرد...
۲.۱k
۱۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.