تو یک شعر را که ناتمام یاد گرفتهای میخوانی میرسی و مشت

تو یک شعر را که ناتمام یاد گرفته‌ای میخوانی. میرسی و مشت‌گره شده‌ات را پیش میاوری.

-اگر گفتی توی دست من چیست؟
-آب نبات.
- نه.
- پسته.
- نه.
- سنجاق سر مامان.
= نه ، نه ، نه ، نه ...

و مشتت را بازمیکنی.
خالی‌ست.




بگذار انسان ساده‌ترین دروغهای خوب را باور کند.
دیدگاه ها (۴)

فرشچیان به دستانت که رسید از نقاشی، ...

در نبرد بین دعا و بلا،پیروزی با دعا خواهد بود.این را از امام...

گویند علی میزد صد وصله به کفشش اۍ کاش دلِ خسته‌ی من ، کفش...

گوشه‌ی چشمم خنده اش را دید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط