هرگاه که شمیم یادش
هرگاه که شمیم یادش
بی محابا به من گمشده در خلوت تنهایی من می تازد
و قلم،
از سر تسلیم
رد پایی
بر پیکره ی شعر سپیدم
عیان می سازد.
کسی از جنس خودم
پیوسته ز من پرسان است،
این «تو»ی جاری شده
در شعر تو کیست؟
آنکه فکرت همه جا در پی اوست؟
و دلت محو جمالش گشته؛
او مدام می پرسد
او کیست که یادش همه جا
یادت هست؟
گاهی ازچشم ترت می لغزد
گاهی درسردی عمق نگهت می لرزد
گاهی از حنجره اش نغمه عشق می خوانی
گاهی هم پنجه درپنجه ی بغضش
ز سرغم ...
بی محابا به من گمشده در خلوت تنهایی من می تازد
و قلم،
از سر تسلیم
رد پایی
بر پیکره ی شعر سپیدم
عیان می سازد.
کسی از جنس خودم
پیوسته ز من پرسان است،
این «تو»ی جاری شده
در شعر تو کیست؟
آنکه فکرت همه جا در پی اوست؟
و دلت محو جمالش گشته؛
او مدام می پرسد
او کیست که یادش همه جا
یادت هست؟
گاهی ازچشم ترت می لغزد
گاهی درسردی عمق نگهت می لرزد
گاهی از حنجره اش نغمه عشق می خوانی
گاهی هم پنجه درپنجه ی بغضش
ز سرغم ...
- ۲۹۳
- ۱۱ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط