فیک ازدواج اجباری

فیک‌ازدواج‌اجباری

پارت‌ بیست ششم
_____________________
+آقای دکتر حال شوهرم چطوره؟
دکتر:متاسفم...ما همه تلاشمونو کردیم اما
+اما چ‌..چیی(با گریه)
دکتر:اما اما زنده موندن
+چی شد؟
دکتر:داشتم شوخی میکردم بابا یه ساعت دیگه شوهرتون بهوش میاد
+میتونم ببینمش؟
دکتر:بله،حتما ولی وقتی بهوش اومدن
.
.
.
+جونکوکا خبر داری که داشتی سکتم میدادی؟؟
_اوممم نگرانم بودی؟
+معلومه
_آخ قربونت برممم بیا بغلمم
+جونگکوکی
_جانم؟
+میشه یه بچه بیاریم؟
_چیییی؟؟
+بچه...بیاریم
_خودت میگفتی نه وگرنه من که از خدامههه،کی شروع کنیم؟؟
+یااا تو بیمارستان؟؟
_راس میگیا خب پس بریم خونه
+هنوز که مرخص نشدیی
_اینم راس میگی
تق تق
+بله بفرمایید
پرستار:خانم جئون میتونید آقای جئون مرخص کنید،بیاید حساب داری.
.
.
.
.
.
.
.
(خونه)
_خب خب کی بود بچه میخواست(به سمت
ا/ت میره و اونم عقب عقب میره)
+جونگکوکی
_هیشش بگو ددی
+ببین الان نه خب؟
_نمیشه...خودت گفتی
+جونگ...
_نشنیدم چی گفتی
+دد..ی ببین نه دیگه
_نمیشه(براید استایل بغلش میکنه به سمت اتاق میره)
+پرتم کرد رو تخت روم خیمه زد
_خب خب شروع میکنم
و با یه بوسه طولانی شروع شد

نه ماه بعد
...