Monster in the forest
Monster in the forest
فصل 2 پارت 19
ا.ت:*عینهو جت برمیگرده* ه..هیچی کاری نمیکردم..
یونگی: جونگ کوک خوابیده؟
ا.ت:*سرشو به تایید تکون میده* آره..
یونگی: چرا الان؟
ا.ت: من چه بدونم..
یونگی: چرا استرس گرفتی؟
ا.ت: چی من نه استرس برای چی
یونگی: صدای ضربان قلبت تا اینجا میاد
ا.ت: اوه نمیدونم چشه بهش اهمیت نده مهم نیس...اممم من باید برم خدافظ..*هول هولکی که اصن نمیدونه کجا میره میپره توی چادر* هوووووف... نفس عمییییق...یا بسم الله جونگ کوک اینجاس من چه غلطی کنم؟؟ *خیلی آروم پرده چادر رو کنار میزنه* آیییییش یونگی هم بیرونه که حالا من چجوری برم بیرون؟؟ ییییی باید همینجا بمونم...چرا نمیری آخه؟ *خیلی آروم میاد پایین و با درموندگی میشینه زمین و پاهاشو بغل میکنه* هعی... شانس از این گندتر نداریم..
(پنج دقیقه زل زدن به زمین)
ا.ت: انشاالله رفته...*برمیگرده چادر رو کنار میزنه تا ببینه* آخییییییش بالاخره رفت.. *میره بیرون*
ا.ت:*نفس عمیییق*
تهیونگ: عه تو اینجایی..
ا.ت: میبینی که اینجام..
تهیونگ: حالت خوبه؟
ا.ت:*حالت گریان به خودش میگیره* نهــــه.. *میره بغلش*
تهیونگ:*نگران*چیشده؟
ا.ت: اوپا...من خیلی بدبختم..
تهیونگ: چرا؟
ا.ت:*ازش جدا میشه* هعی...چطور بهت بگم؟
تهیونگ:*در گوشی* بیا بریم یه جایی که تنها باشیم..
(................)
ا.ت: اوپا...جونگ کوک بخاطر من ناراحته..
تهیونگ: چرا؟
ا.ت: بهم اعتراف کرد...تازه بهم گفت هر دفعه که فکر میکردم حرفامو نمیشنوه شنیده...حتی حرفایی که خواب بوده و زدیم رو هم شنیده...تازه میگه زودتر از من میدونسته که یونگی دوستم داره...انگار یه چیزی هست که من نمیدونم..
تهیونگ: اینو باید از خودش بپرسی ولی به یونگی چیزی نگو...ممکنه دوستیشون به هم بخوره..
ا.ت: چطور ازش بپرسم؟ اون دیگه با من حرف نمیزنه..
تهیونگ: ای کاش میتونستم خودم باهاش حرف بزنم...ولی اگه من اینکارو کنم بدتر میشه خودت باید هر جور شده باهاش حرف بزنی..
ا.ت: یونگی از من جواب میخواد...جونگ کوک ازم ناراحته...من چجور یکیشون رو انتخاب کنم؟ مشکل دقیقا همینجاست... ولی ازم پرسید هنوز جوابی بهش دادم یا نه...گفتمش نه بعد گفت اگه دوستش دارم بهش بگم ولی من دلم نمیخواد بخاطر من ناراحت باشه...به هر حال گناهی نکرده که منو دوست داره..
تهیونگ: اینجاش دیگه به خودت مربوطه... ولی اگه بهت اینو گفته..
ا.ت: نمیدونم چیکار کنمـــــ
تهیونگ: بهش فکر نکن...اگه ذهنت درگیر یه چیز باشه قدرت تصمیم گیری رو از دست میدی..
ا.ت:*بلند میشه* ممنون تهیونگ اوپا...خوب شد که تونستم حرف دلمو به یکی بزنم..
تهیونگ:*لبخند* میتونی هر وقت نیاز داشتی با یکی حرف بزنی به من بگی...من رازتو نگه میدارم..
ا.ت:*سر تکون میده* باشه..
ادمین تصمیم گرفته اندازه ی یک پارت مهربون بشه😐
پارت بعدی رو قول میدم راس ساعت 10 و نیم شب بزارم😂 راست میگما همه آلارماتون رو آماده کنین منم میکنم همون موقع براتون میزارم🙂💜
حالا که ادمین مهربون شده اگه میخواین دقیقا همون موقع بزاره بفرمایین کامنتا رو جر بدین ببینم چقدر منو فیکمو دوست دارین😐💜
فصل 2 پارت 19
ا.ت:*عینهو جت برمیگرده* ه..هیچی کاری نمیکردم..
یونگی: جونگ کوک خوابیده؟
ا.ت:*سرشو به تایید تکون میده* آره..
یونگی: چرا الان؟
ا.ت: من چه بدونم..
یونگی: چرا استرس گرفتی؟
ا.ت: چی من نه استرس برای چی
یونگی: صدای ضربان قلبت تا اینجا میاد
ا.ت: اوه نمیدونم چشه بهش اهمیت نده مهم نیس...اممم من باید برم خدافظ..*هول هولکی که اصن نمیدونه کجا میره میپره توی چادر* هوووووف... نفس عمییییق...یا بسم الله جونگ کوک اینجاس من چه غلطی کنم؟؟ *خیلی آروم پرده چادر رو کنار میزنه* آیییییش یونگی هم بیرونه که حالا من چجوری برم بیرون؟؟ ییییی باید همینجا بمونم...چرا نمیری آخه؟ *خیلی آروم میاد پایین و با درموندگی میشینه زمین و پاهاشو بغل میکنه* هعی... شانس از این گندتر نداریم..
(پنج دقیقه زل زدن به زمین)
ا.ت: انشاالله رفته...*برمیگرده چادر رو کنار میزنه تا ببینه* آخییییییش بالاخره رفت.. *میره بیرون*
ا.ت:*نفس عمیییق*
تهیونگ: عه تو اینجایی..
ا.ت: میبینی که اینجام..
تهیونگ: حالت خوبه؟
ا.ت:*حالت گریان به خودش میگیره* نهــــه.. *میره بغلش*
تهیونگ:*نگران*چیشده؟
ا.ت: اوپا...من خیلی بدبختم..
تهیونگ: چرا؟
ا.ت:*ازش جدا میشه* هعی...چطور بهت بگم؟
تهیونگ:*در گوشی* بیا بریم یه جایی که تنها باشیم..
(................)
ا.ت: اوپا...جونگ کوک بخاطر من ناراحته..
تهیونگ: چرا؟
ا.ت: بهم اعتراف کرد...تازه بهم گفت هر دفعه که فکر میکردم حرفامو نمیشنوه شنیده...حتی حرفایی که خواب بوده و زدیم رو هم شنیده...تازه میگه زودتر از من میدونسته که یونگی دوستم داره...انگار یه چیزی هست که من نمیدونم..
تهیونگ: اینو باید از خودش بپرسی ولی به یونگی چیزی نگو...ممکنه دوستیشون به هم بخوره..
ا.ت: چطور ازش بپرسم؟ اون دیگه با من حرف نمیزنه..
تهیونگ: ای کاش میتونستم خودم باهاش حرف بزنم...ولی اگه من اینکارو کنم بدتر میشه خودت باید هر جور شده باهاش حرف بزنی..
ا.ت: یونگی از من جواب میخواد...جونگ کوک ازم ناراحته...من چجور یکیشون رو انتخاب کنم؟ مشکل دقیقا همینجاست... ولی ازم پرسید هنوز جوابی بهش دادم یا نه...گفتمش نه بعد گفت اگه دوستش دارم بهش بگم ولی من دلم نمیخواد بخاطر من ناراحت باشه...به هر حال گناهی نکرده که منو دوست داره..
تهیونگ: اینجاش دیگه به خودت مربوطه... ولی اگه بهت اینو گفته..
ا.ت: نمیدونم چیکار کنمـــــ
تهیونگ: بهش فکر نکن...اگه ذهنت درگیر یه چیز باشه قدرت تصمیم گیری رو از دست میدی..
ا.ت:*بلند میشه* ممنون تهیونگ اوپا...خوب شد که تونستم حرف دلمو به یکی بزنم..
تهیونگ:*لبخند* میتونی هر وقت نیاز داشتی با یکی حرف بزنی به من بگی...من رازتو نگه میدارم..
ا.ت:*سر تکون میده* باشه..
ادمین تصمیم گرفته اندازه ی یک پارت مهربون بشه😐
پارت بعدی رو قول میدم راس ساعت 10 و نیم شب بزارم😂 راست میگما همه آلارماتون رو آماده کنین منم میکنم همون موقع براتون میزارم🙂💜
حالا که ادمین مهربون شده اگه میخواین دقیقا همون موقع بزاره بفرمایین کامنتا رو جر بدین ببینم چقدر منو فیکمو دوست دارین😐💜
۱۳.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.