هجای نام من

هجای نام من
در آخرین نگاه
میان دست های تو !

چه گنگ گشته لحظه ها
که من تفاوت اشاره را
ندانم از محاوره

به من بگو که هستی و
هوای رفتنی نیست به سر
که این دروغ آخر است
یا که خیالی ست به سر

به من بگو ز آمدن
بگو بگو ز آرزو
ز روزها
حریر عاشقی بپیچ
به شوق این هنوزها

بخوان مرا به سوی خویش
ببر به آرزوی خویش
به آه سینه سوزها
که من هنوز ، عاشقم
ز شهر شب مرا بگیر
ببر به خواب روزها...!
دیدگاه ها (۲)

تا میتوانید غافلگیرش کنیددرست در لحظه ای که فکرش را هم نمیکن...

دنیا ارزانی آدمهایش! فقط من باشم و تو "دو فنجان چای " "به ضم...

دست هایت را می گیرمو باهم به شلوغترین جایی که می شناسم می رو...

.می ترسم این سه شنبه هایِ بی تو رامجلسِ شورایِ قلبم         ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط