هجای نام من
هجای نام من
در آخرین نگاه
میان دست های تو !
چه گنگ گشته لحظه ها
که من تفاوت اشاره را
ندانم از محاوره
به من بگو که هستی و
هوای رفتنی نیست به سر
که این دروغ آخر است
یا که خیالی ست به سر
به من بگو ز آمدن
بگو بگو ز آرزو
ز روزها
حریر عاشقی بپیچ
به شوق این هنوزها
بخوان مرا به سوی خویش
ببر به آرزوی خویش
به آه سینه سوزها
که من هنوز ، عاشقم
ز شهر شب مرا بگیر
ببر به خواب روزها...!
در آخرین نگاه
میان دست های تو !
چه گنگ گشته لحظه ها
که من تفاوت اشاره را
ندانم از محاوره
به من بگو که هستی و
هوای رفتنی نیست به سر
که این دروغ آخر است
یا که خیالی ست به سر
به من بگو ز آمدن
بگو بگو ز آرزو
ز روزها
حریر عاشقی بپیچ
به شوق این هنوزها
بخوان مرا به سوی خویش
ببر به آرزوی خویش
به آه سینه سوزها
که من هنوز ، عاشقم
ز شهر شب مرا بگیر
ببر به خواب روزها...!
- ۱.۲k
- ۱۱ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط