part: ⁴⁴
عشق بی رنگ
جونگکوک ویو
بردمش تو ون.. حالش خیلی بد بود
کوک: تو اینجا بمون من برم اب بگیرم بخوری..
سرش پایین بود.. به دستاش نگا کردم.. مرتیکه اشغال... خودم زنده زنده خاکش میکنم.. رفتم و یه اب از سوپرمارکت خریدم..
ا.ت ویو
وقتی جونگکوک شی رفت..سرمو بالا اوردمو به خیابون نگاه کردم... با دیدن دختر دبیرستانی که داره پیش پدر مادرش با خنده و ذوق حرف میزنه... دلم واسه خودم سوخت... کاشکی منم میتونستم یه بار اغوش گرم خانواده رو تجربه کنم... اروم دستمو گذاشتم رو دهنم و هق زدم.. بعد از چند مین جونگکوک شی درو باز کردو بهم یه بطری اب داد... بازش کردمو یکم ازش خوردم.. ولی این بغض لعنتی پایین نمیرفت...بعد از اینکه یکم ازش خوردم دوباره بهش دادمش..
کوک: الان بهتری؟
ا.ت: اره..(بغض)
کوک: باشه..
نشست پشت فرمون و رفت سمت عمارت... تهیونگ... فقط دلم میخواد بغلت کنم...بعد از چند مین رسیدیم.. پیاده شدمو رفتم تو اتاقم...درو قفل کردمو پشت در نشستم... اروم و بی صدا اشک میریختم..
جونگکوک ویو
رفتم تو اتاق تهیونگ و بهش زنگ زدم.. خاموش بود...
کوک: لعنتی جواب بده(داد)
بعد از چند مین دوباره بهش زنگ زدم که سریع برداشت..
مکالمشون:
ته: بله؟ کاری داشتی؟
کوک: همین الان گم میشی میای اینجا..
ته: چیشده؟ چرا عصبی؟
کوک: ا.ت داره نابود میشه عوضی.. مادرش.. اینو قبول نکرده... نا پدری حرومزاده شم.. اینو تا حد مرگ زده.. حالش بده.. رفته تو اتاقش و درو قفل کرده...
ته: جونگکوک! لطفا تنهاش نزار.. تا وقتی برسم تنهاش نزار.. کلید یدک تو کشوی دوم میز اتاق کارمه.. زود باش اشغال(داد)
قط کرد... سریع رفتم و کلید یدک اتاقشو برداشتم و با تموم سرعتم رفتم جلو در اتاقش.. قفل درو باز کردم خواستم درو باز کنم که یه چی مانعم شد.. فهمیدم پشت در نشسته..
کوک: ا.ت.. ا.ت درو باز کن.. لطفا درو باز کن.. میخوام باهات حرف بزنم.. ا.ت؟
ا.ت: لطفا تنهام بذار هق جونگکوک شی... نمیخوام هق کسیو ببینم هق..
کوک: جون تهیونگ از جلو در پاشو..
ا.ت ویو
از جلو در پاشدم.. درو باز کردو اومد داخل..
ا.ت: تهیونگ کجاست؟ هان؟ اون هق بهم قول داده بود هق هیچوقت تنهام نذاره.. من الان بهش نیاز دارم..
کوک: داره میاد.. ¹ ساعت دیگه میرسه.. لطفا اروم باش.. بشین رو کاناپه.. باهات حرف دارم..
اروم نشستم رو کاناپه.. از شدت گریه دستام میلرزید.. نشست کنارمو دستمو گرفت..
کوک: اروم باش..
ا.ت: س.. سعی میکنم..
گریه ام بند اومده بود..
ا.ت: ج.. جونگکوک شی.. میشه...
کوک: بله؟
ا.ت: میشه.. بغلت کنم؟ واقعا نیاز دارم یکیو بغل کنم..
کوک: عام.. اره..
اروم بغلش کردم... ولی بغل تهیونگ یه چیز دیگست.. تا یه ربع تو بغلش موندم.. اروم ازش جدا شدمو لب زدم..
ا.ت: ممنونم..
کوک: خواهش میکنم...یکم بخواب.. خسته ای..
اروم سرمو تکون دادمو رفتم رو تخت.
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.