پارت سوکوکو یک قلب بیرون از تن
پارت ۱۰ سوکوکو [ یک قلب بیرون از تن]
°•°• ویو خودم°•°•
چند روزی شده که آتسوشی و آکوتاگاوا به سفر کاری رفتن و الان چویا و شویا و دازای تنها هستن)
[ صدای راه رفتن از طبقه بالا]
شویا: عوم......صدا چیه😰
چویا : میرم ببینم چیه
دازای: نه وایستا همه با هم میریم
چویا: دیوونه شدییییی
دازای: خفه ( شویا رو بلند کرد و رفتن طبقه بالا)
شویا: هوم....اون چیه؟¿
چویا: چ....چی....ا...اون چیه
( دازای سری درو قفل کرد و رفتن طبقه پایین)
شویا:😭😭😭😭😭😭😭
چویا: وایی آروم شویا چیزی نیسسسس( شویا رو بغل کردو کمرشو ماساژ داد چون شویا عاشقه این کاره)
دازای: این قضیه دیگه داره خطرناک میشه میترسم یه بلایی سرمون بیاد.....
( فلش بک : همه چی آروم بود تا اینکه ....)
ساعت ۳ شب)
شویا: آیی...حالم بده😞 ( از چشماش اشک میریخت)
چویا:چی شده🥱
چویا دستشو گذاشت رو پیشونی شویا)
چویا: واییی چه داغییی
( چویا تا صبح بیدار بود و دستمال خیس رو پیشونی شویا میزاشت و ازش موراقبت میکرد)
چویا: خیلی خستم😔..........
( یه چاقو داخل شکمه چویا زاهر شد)
ادامه دارد.........
°•°• ویو خودم°•°•
چند روزی شده که آتسوشی و آکوتاگاوا به سفر کاری رفتن و الان چویا و شویا و دازای تنها هستن)
[ صدای راه رفتن از طبقه بالا]
شویا: عوم......صدا چیه😰
چویا : میرم ببینم چیه
دازای: نه وایستا همه با هم میریم
چویا: دیوونه شدییییی
دازای: خفه ( شویا رو بلند کرد و رفتن طبقه بالا)
شویا: هوم....اون چیه؟¿
چویا: چ....چی....ا...اون چیه
( دازای سری درو قفل کرد و رفتن طبقه پایین)
شویا:😭😭😭😭😭😭😭
چویا: وایی آروم شویا چیزی نیسسسس( شویا رو بغل کردو کمرشو ماساژ داد چون شویا عاشقه این کاره)
دازای: این قضیه دیگه داره خطرناک میشه میترسم یه بلایی سرمون بیاد.....
( فلش بک : همه چی آروم بود تا اینکه ....)
ساعت ۳ شب)
شویا: آیی...حالم بده😞 ( از چشماش اشک میریخت)
چویا:چی شده🥱
چویا دستشو گذاشت رو پیشونی شویا)
چویا: واییی چه داغییی
( چویا تا صبح بیدار بود و دستمال خیس رو پیشونی شویا میزاشت و ازش موراقبت میکرد)
چویا: خیلی خستم😔..........
( یه چاقو داخل شکمه چویا زاهر شد)
ادامه دارد.........
- ۶۳۲
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط