بلند شدیمو رفتیم برای خرید
بلند شدیمو رفتیم برای خرید
مشهد خیلی شهر قشنگیه مخصوصا اون بازارچه هاش ک خیلی دلبرن و همه چی دارن
حامی:نادیا میخوام یه کاری کنم
من:چیکار!؟
حامی: میفهمی
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#حامی
رفتم در مغازه و یه دست گل بزرگگگگگگ رز سفید براش خریدم خیلی میخواستم خوشحالش کنم ، و اومدم رفتم تو طلا فروشی و یه سرویس با اول اسمش براش خریدم🤤
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#نادیا
از پشت شیشه ماشین میدیدم که هی حامی مثل پیام بازرگانی میره و میاد🙄😄
شک کردم ک برا من دسته گل خریدع و از طلافروشی برام سرویس خریده😇
همینجوری تو فکر بودم ک حامی اومد رفت پشت ماشین و بعدش اومد نشست
من: چیشد چیکار کردی
حامی: میفهمی
(راه افتادیم و رفتیم سمت هتلی ک مامان لیلا و باباحمید جانا بودن)
من رفتم بالا اما حامی پایین موند
رفتم همینجوری بالا دیدم برقای خونه خاموشه و در بازه تا رفتم داخل برقارو روشن کردنو اهنگ برامون بخش کردن ک همون لحظه حامی هم رسید برگشتم به حامی نگا کردم گفتم: اینجا چخبره😍
حامی: برات جشن تولد گرفتیم نفسم😉
من: جدیییی وااای ممنونننننن
حامی: خب برو جلو
رفتم جلو تر و دیدم برام یه کیک بزرگ خریدن ک روش عکس خودمو حامیم بود😊😍😍🥰
مامان لیلا بغلم کردو گفت : تولدت مبارک عزیزترینم 😘
بابا حمید: تولدت مبارک عروس قشنگم اینا همش نقشه حامی بود😍💓
جانا از اون دور دویید پرید بغلم و گفت:ای ماددررررر زن داداشم تولدشهههعهع مبارک باشهههه
من:الهی فداتون شم ممنون
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#نادیا
کیکو بریدمو همع برام دست زدن و کادو ها رو یکی یکی باز کردم
خیلی خوب بود و خوش گذشت
و بهترین موقعش این بود ک فردا عروسیمون بود دیگ میرفتم سر خونه زندگیم☺
خیلی خوشحال بودم
اما یکمم ناراحت،جای مامانم خالی بود ک به خاطر کارای کثیف بابام فوت کرده بود
کاشکی بود و میدید دخترش چقد خوش بخت شده
مشهد خیلی شهر قشنگیه مخصوصا اون بازارچه هاش ک خیلی دلبرن و همه چی دارن
حامی:نادیا میخوام یه کاری کنم
من:چیکار!؟
حامی: میفهمی
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#حامی
رفتم در مغازه و یه دست گل بزرگگگگگگ رز سفید براش خریدم خیلی میخواستم خوشحالش کنم ، و اومدم رفتم تو طلا فروشی و یه سرویس با اول اسمش براش خریدم🤤
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#نادیا
از پشت شیشه ماشین میدیدم که هی حامی مثل پیام بازرگانی میره و میاد🙄😄
شک کردم ک برا من دسته گل خریدع و از طلافروشی برام سرویس خریده😇
همینجوری تو فکر بودم ک حامی اومد رفت پشت ماشین و بعدش اومد نشست
من: چیشد چیکار کردی
حامی: میفهمی
(راه افتادیم و رفتیم سمت هتلی ک مامان لیلا و باباحمید جانا بودن)
من رفتم بالا اما حامی پایین موند
رفتم همینجوری بالا دیدم برقای خونه خاموشه و در بازه تا رفتم داخل برقارو روشن کردنو اهنگ برامون بخش کردن ک همون لحظه حامی هم رسید برگشتم به حامی نگا کردم گفتم: اینجا چخبره😍
حامی: برات جشن تولد گرفتیم نفسم😉
من: جدیییی وااای ممنونننننن
حامی: خب برو جلو
رفتم جلو تر و دیدم برام یه کیک بزرگ خریدن ک روش عکس خودمو حامیم بود😊😍😍🥰
مامان لیلا بغلم کردو گفت : تولدت مبارک عزیزترینم 😘
بابا حمید: تولدت مبارک عروس قشنگم اینا همش نقشه حامی بود😍💓
جانا از اون دور دویید پرید بغلم و گفت:ای ماددررررر زن داداشم تولدشهههعهع مبارک باشهههه
من:الهی فداتون شم ممنون
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#نادیا
کیکو بریدمو همع برام دست زدن و کادو ها رو یکی یکی باز کردم
خیلی خوب بود و خوش گذشت
و بهترین موقعش این بود ک فردا عروسیمون بود دیگ میرفتم سر خونه زندگیم☺
خیلی خوشحال بودم
اما یکمم ناراحت،جای مامانم خالی بود ک به خاطر کارای کثیف بابام فوت کرده بود
کاشکی بود و میدید دخترش چقد خوش بخت شده
- ۱.۸k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط