توسل فوق العاده به ابوالمعالی
✨﷽✨
مرحوم آميرزا ابوالمعالى رضوان الله تعالى عليه كه شبى 12 هزار مرتبه ختم "امن يجيب المضطر اذا دعا و يكشف سوء" مى فرمودند و اهميت بندگى خدا هم اينست.
ايشان مرد عجيبى بوده و آرامگاه ايشان محل زيارت مردم اصفهان است بعد از وفات اين بزرگوار، فردى از تجار ورشكست مى شود و به پول آن زمان مثلاً سيصد تومان مقروض مى شود و 300 تومان درآن زمان خيلى بود. و كسى هم به ايشان پول قرض نمى داده و چيز ديگر هم نداشته بفروشد.
سر قبر مرحوم آميرزا ابوالمعالى رضوان الله تعالى عليه مى آيد و به ايشان متوسل مى شود و مى گويد:
آقا ديگر چيزى از زندگيم باقى نمانده كه بفروشم و 300 تومان بدهكارم، آقا جان عنايتى كنيد. به شما متوسل شده ام شما واسطه شويد پيش خدا تا فرجى برايم برسد.
سر قبر مى نشيند و زيارت عاشورا و 40 حمد مى خواند و اينها را به روح آميرزا ابوالمعالى هديه مى كند. و از ايشان مى خواهد كه 300 تومان بدهكاريش را بدهد. بعد از ظهر بود كه تكيه بان تخت فولاد پيش ايشان مى آيد و مى گويد: يكى با شما كار دارد و شما را مى خواهد. وقتى كه بيرون تكيه مى آيد مى بيند مردى بايك الاغ ايستاده.
جلو مى رود و مى گويد چه كار داريد؟
مى گويد: ملك التجار مرا دنبال شما فرستاده و با شما كار دارد، شما سوار اين الاغ شويد تا شما را به منزل ملك التجّار ببرم. ايشان سوار الاغ مى شود و نمى داند جريان چيست. وقتى كه مى آيد توى انگورستان و منزل ملك التجار مى بيند ملك التجار پشت دستگاه چاى نشسته و يك چاى به ايشان تعارف مى كند و خلاصه پذيرائى مفصلى از او مى كند و بعد مى گويد:
من بعد از ظهرها يك مقدار مى خوابم. امروز هم كه خوابيده بودم در عالم خواب ديدم مرحوم آميرزا ابوالمعالى تشريف آوردند و فرمودند: سيصد تومان برداريد ببريد به فلان كسى كه آمده سر قبر من بدهيد چون ايشان مقروض است.
من از خواب بيدار شدم و خدمتكارم را با الاغ دنبال شما فرستادم كه شما را سوار كند و بيائيد اينجا و 300 تومان به شمابدهم.
اثر بندگى خدا اين است كه سر قبر آنها هم برويد نتيجه مى دهند.
منبع📚: داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
کانال در پیامرسان بله •✾📚 @dastankootah
مرحوم آميرزا ابوالمعالى رضوان الله تعالى عليه كه شبى 12 هزار مرتبه ختم "امن يجيب المضطر اذا دعا و يكشف سوء" مى فرمودند و اهميت بندگى خدا هم اينست.
ايشان مرد عجيبى بوده و آرامگاه ايشان محل زيارت مردم اصفهان است بعد از وفات اين بزرگوار، فردى از تجار ورشكست مى شود و به پول آن زمان مثلاً سيصد تومان مقروض مى شود و 300 تومان درآن زمان خيلى بود. و كسى هم به ايشان پول قرض نمى داده و چيز ديگر هم نداشته بفروشد.
سر قبر مرحوم آميرزا ابوالمعالى رضوان الله تعالى عليه مى آيد و به ايشان متوسل مى شود و مى گويد:
آقا ديگر چيزى از زندگيم باقى نمانده كه بفروشم و 300 تومان بدهكارم، آقا جان عنايتى كنيد. به شما متوسل شده ام شما واسطه شويد پيش خدا تا فرجى برايم برسد.
سر قبر مى نشيند و زيارت عاشورا و 40 حمد مى خواند و اينها را به روح آميرزا ابوالمعالى هديه مى كند. و از ايشان مى خواهد كه 300 تومان بدهكاريش را بدهد. بعد از ظهر بود كه تكيه بان تخت فولاد پيش ايشان مى آيد و مى گويد: يكى با شما كار دارد و شما را مى خواهد. وقتى كه بيرون تكيه مى آيد مى بيند مردى بايك الاغ ايستاده.
جلو مى رود و مى گويد چه كار داريد؟
مى گويد: ملك التجار مرا دنبال شما فرستاده و با شما كار دارد، شما سوار اين الاغ شويد تا شما را به منزل ملك التجّار ببرم. ايشان سوار الاغ مى شود و نمى داند جريان چيست. وقتى كه مى آيد توى انگورستان و منزل ملك التجار مى بيند ملك التجار پشت دستگاه چاى نشسته و يك چاى به ايشان تعارف مى كند و خلاصه پذيرائى مفصلى از او مى كند و بعد مى گويد:
من بعد از ظهرها يك مقدار مى خوابم. امروز هم كه خوابيده بودم در عالم خواب ديدم مرحوم آميرزا ابوالمعالى تشريف آوردند و فرمودند: سيصد تومان برداريد ببريد به فلان كسى كه آمده سر قبر من بدهيد چون ايشان مقروض است.
من از خواب بيدار شدم و خدمتكارم را با الاغ دنبال شما فرستادم كه شما را سوار كند و بيائيد اينجا و 300 تومان به شمابدهم.
اثر بندگى خدا اين است كه سر قبر آنها هم برويد نتيجه مى دهند.
منبع📚: داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
کانال در پیامرسان بله •✾📚 @dastankootah
۱.۷k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳