برایِ منی که داشتنت را با سلول به سلولِ تنم چشیده بودم،
برایِ منی که داشتنت را با سلول به سلولِ تنم چشیده بودم،
برایِ منی که گسی طعم لبهایت زیرِ دندانم رفته بود،
برایِ منی که دستهایت کش آمده بود و روحم را نوازش کرده بود،
برایِ منی که دستهایم خطِ عمیقِ لبخندِ محزونت را از بر بود،
برایِ منی که با پلک هایِ بسته شده ردِ نگاهت را میخواندم،
برایِ منی که منِ خودش نبود و منِ تو تا همیشه، که تا هنوز،که تا ابد،
برایِ منی که دلتنگیت ته نشین شده بود و قلب سنگی برایم ساخته بود،
برایِ منی که فراموشیت شبیه لمسِ آن ستاره دنباله دار بعید بود،
برایِ منی که ندیدنت مریضم ،ندیدنت رنجورم،ندیدنت آشوبم کرده بود،
برایِ منی که هفت شهر عشق را با پایِ پیاده
به امیدِ ناامیدیِ پیدا کردنت رفته بود؛
هیچ چیز
هیچوقت
هیچ سان
قوی تر از غمت نبود
قوی تر از غمت نخواهد شد...
برایِ منی که گسی طعم لبهایت زیرِ دندانم رفته بود،
برایِ منی که دستهایت کش آمده بود و روحم را نوازش کرده بود،
برایِ منی که دستهایم خطِ عمیقِ لبخندِ محزونت را از بر بود،
برایِ منی که با پلک هایِ بسته شده ردِ نگاهت را میخواندم،
برایِ منی که منِ خودش نبود و منِ تو تا همیشه، که تا هنوز،که تا ابد،
برایِ منی که دلتنگیت ته نشین شده بود و قلب سنگی برایم ساخته بود،
برایِ منی که فراموشیت شبیه لمسِ آن ستاره دنباله دار بعید بود،
برایِ منی که ندیدنت مریضم ،ندیدنت رنجورم،ندیدنت آشوبم کرده بود،
برایِ منی که هفت شهر عشق را با پایِ پیاده
به امیدِ ناامیدیِ پیدا کردنت رفته بود؛
هیچ چیز
هیچوقت
هیچ سان
قوی تر از غمت نبود
قوی تر از غمت نخواهد شد...
۴.۹k
۰۳ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.