با چندتا از خانواده ها سپاه تو ی خون سان شده بودیم

با چندتا از خانواده هاے سپاه توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم.
یه روز که حمید از منطقه اومد، بہ شوخی گفتم: "دلم میخواد یہ بار بیاے و ببینے اینجا رو زدن ومن هم کشته شدم. اونوقت برام بخونے فاطمه جان شهادتت مبارک!"
بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تڪرار ڪردم.
دیدم ازحمید صدایی در نمیاد.😥
نگاه کردم ، دیدم داره گریه میڪنه، جا خوردم.
گفتم:" تو خیلی بی انصافے هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو ندارے و نمیزارے من گریه کنم، حالا خودتـــ نشستی و جلوے من گریه میکنی؟" :-(
سرش رو بالا آورد و گفت: "فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی من اصلا از جبهه برنمیگردم"😭

#شهید_حمید_بآکرے
#عآشقآنه_های_شهدا
دیدگاه ها (۱)

#بخونید_لطفا-عباس!+جونم داش حسن...-اون #دختره رو میبینی تو #...

مَگه غمگین تر از اینم وجـود دآره؟! 😢 +یه تنفر عجیبی دارم ام...

+عـیدتون مُـبآرک 😍 🌹 •| اینـ سلطنت عشق فقط لایق مولاست°|جز...

خورشیـ☀ ـد زمیــن تولدتـــ کی رخ داد ؟مـا بین دو ماهِمختلفـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط