یادمه وقتی بچه بودم
یادمه وقتـــــــــی بچه بودم
بعضی وقت ها بابامو نگاه میـــــکردم که ساعت ها با دست
مشغول جمع کردن آشـــــــغالای ریزی بود
که روی فـــــــرش ریخته بود
من حسابی به این کـــــــــارش میخندیدم چـــــــــون ما هم جـــــــارو داشتیم
هم جارو برقــــــــی
تا ……..چند وقت پیــــــــش داشتم با خودم
فکر میکردم که چجــــــــــوری مشکلاتمو حل کنم
یهو یه خــــــودم اومدم دیدم
که یه عالمه آشغال از روی فرش جـــــــــلوی خودم جمع کردم
لحظه هاتون خوش ❤❤❤
بعضی وقت ها بابامو نگاه میـــــکردم که ساعت ها با دست
مشغول جمع کردن آشـــــــغالای ریزی بود
که روی فـــــــرش ریخته بود
من حسابی به این کـــــــــارش میخندیدم چـــــــــون ما هم جـــــــارو داشتیم
هم جارو برقــــــــی
تا ……..چند وقت پیــــــــش داشتم با خودم
فکر میکردم که چجــــــــــوری مشکلاتمو حل کنم
یهو یه خــــــودم اومدم دیدم
که یه عالمه آشغال از روی فرش جـــــــــلوی خودم جمع کردم
لحظه هاتون خوش ❤❤❤
- ۱.۴k
- ۱۴ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط