لب به احساس زدم

لَب به اِحساس زَدَم
مَست شُدَم فَهمیدَم
«شاعِران مَست تَرین طایفهٔ هُشیارَند
بی خود اَز حال شُدَن
گرچه گُناه اَست
وَلی
شاعِری جُرمِ قَشَنگی است اَگر بُگذارَند



دیدگاه ها (۱۰)

من همان آدم پر منطق بی احساسم پس چرا رفتنت حال مرا ریخت بِهَ...

این زردی ماتدر امیخته با شب های نیمه سرد کرخفصل سرما زدگی زم...

همیشه منتظر میمانم پاییز شود و کسی بیاید و عاشقانه هم قدمش ش...

یکی باید باشه که هر لحظه موهاتو ببوسه و بگه💋 در پیچ و تاب زل...

با همین دست، به دستان تو عادت کردماین گناه است ولی جان تو عا...

همه با یار خوش و من به غم یار خوشمسخت کاری است ولی من به همی...

شعله بی امان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط