فیک ٣۶
کوک:بیا داخل
هانول آروم دره رو باز کرد دید کوک داره آماده میشه خوشحال شد ولی با حرفه کوک اخماش تو هم رفت
کوک:زیاد خوشحال نشو فکر کردی یادم میره !؟
هانول:تو هم میدونی که جواب من چیه !؟؟؟؟
کوک دیگه چیزی نگفت چون حرفی برای گفتن نداشت
حق با هانول بود اون باید قبول میکرد ولی کوک براش مهم نبود اگرم جوابش منفی بود ولی کاره خودشو میکرد
کوک کتشو پوشید و گفت
کوک:زود لباستو بپوش (سرد
هانول:چه لباسی
کوک:قراره توهم بیای باهام
کوک دیگه چیزی نگفت و از اتاق خارج شد
هانول نگاهی به لباس کرد خیلی قشنگ بود وقتی مطمئن شد که کوک رفته شروع کرد به دراوردنه لباسش و اون لباسو پوشید
وقتی پوشید خیلی تو تنش قشنگ بود درحدی بود که پسرا براش خودکشی کننن
هانول نگاهی به صورتش کرد آرایش نداشت صورتش بی روح بود از اتاقه کوک اومد بیرون و به سمت اتاقه یکی از خدمتکارای کم سن رفت چون اونا برای به دست آوردنه کوک همه کاری میکردن
آروم دره اتاقو زد
ده:کی
هانول: میشه بیام داخل
دخ:بیان داخل
هانول آروم در رو باز کرد و رفت داخل با دیدنه دختر کوچیکی که معلوم بود ۵با ۶سال ازش کوچیک تره
هانول گفت
هانول: میشه لوازم ارایشیت استفاده کنم
دخ:البته
هانول:خیلی ممنون
دختره رفت سمت کمده کوچیکش و وسایل ارایششو آرود
هانول نگاهی با وسایلا کرد همشون برند اصل بودن
هانول داخلع ذهنش خودش گفت
یه خدمتکار چطوری تونسته اینارو بخره
هانول یه آرایش ساده کرد و از دختره تشکر کرد از اتاق زد بیرون
و رفت پیشه کوک
ویو کوک
وقتی رفتم پایین به سمته حال رفتم و روی مبل نشستم گوشیمو روشن کرد و از داخل برنامه ای که روی گوشیم وصل کرده بودم به دوربین اتاقم وصل شدم و نگاهی به هانول کردم
که داشت لباسشو عوض میکرد ولی عجب بدنی داره
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.