دخــتـــرم امــــروز برای تو مینویسم
دخــتـــرم امــــروز برای تو مینویسم
سالها بعد ک بزرگ شدی...
قد کشیدی خانوم شدی...
دلـــم میخواهد تورا از همه ی پسرهای محله و
مدرسه و دانشگاه دور کنم...
دلـــم میخواهد نگذارم از خانه بیرون بروی...
دلـــم میخواهد رنگ افتاب را فقط در حیاط خانه ببینی...
دخــتــرم میدانم از من متنفر میشوی
میدانم مرا بدترین مادر دنیا میدانی...
مــیــدانم
خـــوب مــیدانم
امــــا دخترکم...
اگر بدانی چه بر سر جوانی مادرت آمد
چگونه دلش شکست و آرزوهایش تباه شد از مادر گلگی نمیکنی...
دخترم وقتی سنت هنوز درگیر احساس است و منطق نمیشناسد عاشق میشوی...
عاشقی "درد" دارد...
بمیرد مادر و درد آن روزهایت را نبیند...
این روزها ک مینویسم...
هنوز دخترکی هستم پر از آرزو...
دخترکی ک مادر توست...
سالها بعد ک بزرگ شدی...
قد کشیدی خانوم شدی...
دلـــم میخواهد تورا از همه ی پسرهای محله و
مدرسه و دانشگاه دور کنم...
دلـــم میخواهد نگذارم از خانه بیرون بروی...
دلـــم میخواهد رنگ افتاب را فقط در حیاط خانه ببینی...
دخــتــرم میدانم از من متنفر میشوی
میدانم مرا بدترین مادر دنیا میدانی...
مــیــدانم
خـــوب مــیدانم
امــــا دخترکم...
اگر بدانی چه بر سر جوانی مادرت آمد
چگونه دلش شکست و آرزوهایش تباه شد از مادر گلگی نمیکنی...
دخترم وقتی سنت هنوز درگیر احساس است و منطق نمیشناسد عاشق میشوی...
عاشقی "درد" دارد...
بمیرد مادر و درد آن روزهایت را نبیند...
این روزها ک مینویسم...
هنوز دخترکی هستم پر از آرزو...
دخترکی ک مادر توست...
۱.۶k
۰۴ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.