پارت4
پارت4
فلش بک به شب ساعت8:30
پدر بزرگ :همگی بیاید اتاقم کارتون دارم
همه اومدن
پدر بزرگ :خب قبل از هر چیز باید بگم که... همونطور که خودتون میدونید در خاندان ما باید همه چیز طبق رسومات انجام بشه... الان که همتون به سن قانونی رسیدید وقشه رسومات انجام شه
همه منظورشو فهمیدن
نوا، یوهان، سانا، سوهو، جیمین:اما پدر بزرگ...
پدر بزرگ :این رسومه و شما باید بهش احترام بگذارید... خب اعلام میکنم نوا وجیمین باهم ازدواج میکنن
نوا، جیمین:اماپدر بزرگ این غیر ممکنه...
نوا:پدر بزرگ خواهش میکنم تجدیدنظر کنین*بغض*
پدر بزرگ:نخیر این ازدواج انجام میشه فعلا شما دوتا ازدواج کنید تا برای بقیه هم تصمیم بگیرم... تاریخ عروسی اخر همین هفته...
ذهن نوا:اما امروز دوشنبهاس😨
فرداشب هم خانوادهی جیمین میان برای خاستگاری... من با پدر مادراتون هماهنگی های لازم رو انجام دادم
همه چون مجبور بودن قبول کردن و از اتاق پدر بزرگ بیرون اومدن
نوا:این غیر ممکنه*رو به یوهان*
جیمین:*قیافش ناراحته ولی ته دلش خوشحاله*
سوهو:مگه پدر بزرگ چقدر میتونه بی رحم باشه اخه...
سانا:واقعاکه...
یوهان:به هر حال با اینکه خودم مخالف اول این وسلت هستم اما ما اونقدر قدرت نداریم که بتونیم با پدر بزرگ مخالفت کنیم...
نوا:باورم نمیشه باید شناسنامهام رو با اسم تو کثیف کنم*با چشمای اشکی رو به جیمین*
جیمین:فک میکنی من خوشم میاد که یه عمر با تو زیر یه سقف زندگی کنم*داد*
نوا:ازت متنفرم *با نفرت روی چشماش*
جیمین:فک میکنی من دوستت دارم؟
یوهان:جیمین بس کن*بلند* نوا توهم تمومش کن
نوا:ینی من تااخر عمرباید این مرتیکهی لاشی رو تحمل کنم؟ (معذرت میخوام)
یوهان:نوا بیابریم حرف بزنیم
یوهان نوارو به داخل اتاق میبره و اونو روی تخت نشوند
یوهان:تو قرار نیست تااخر عمر با جیمین زندگی کنی... پدر بزرگ پیره و به زودی میمیره اونوقت شماها میتونید طلاق بگیرید
نوا:راست میگی؟
یوهان:اره...
یوهان نوا رو بغل میکنه واز اتاق خارج میشن
یوهان به طرف جیمین میره
یوهان:فقط بخاطر خاندان اینکار انجام میشه... ولی اگه به من بود صد سال حاظر نبودم حتی جسد نوا رو روی دوش تو بندازم*عصبانیت*
...........................
ممنون میشم حمایتم کنید💜💙❤️💜💙❤️💜💙❤️💜💙❤️💜💙❤️
فلش بک به شب ساعت8:30
پدر بزرگ :همگی بیاید اتاقم کارتون دارم
همه اومدن
پدر بزرگ :خب قبل از هر چیز باید بگم که... همونطور که خودتون میدونید در خاندان ما باید همه چیز طبق رسومات انجام بشه... الان که همتون به سن قانونی رسیدید وقشه رسومات انجام شه
همه منظورشو فهمیدن
نوا، یوهان، سانا، سوهو، جیمین:اما پدر بزرگ...
پدر بزرگ :این رسومه و شما باید بهش احترام بگذارید... خب اعلام میکنم نوا وجیمین باهم ازدواج میکنن
نوا، جیمین:اماپدر بزرگ این غیر ممکنه...
نوا:پدر بزرگ خواهش میکنم تجدیدنظر کنین*بغض*
پدر بزرگ:نخیر این ازدواج انجام میشه فعلا شما دوتا ازدواج کنید تا برای بقیه هم تصمیم بگیرم... تاریخ عروسی اخر همین هفته...
ذهن نوا:اما امروز دوشنبهاس😨
فرداشب هم خانوادهی جیمین میان برای خاستگاری... من با پدر مادراتون هماهنگی های لازم رو انجام دادم
همه چون مجبور بودن قبول کردن و از اتاق پدر بزرگ بیرون اومدن
نوا:این غیر ممکنه*رو به یوهان*
جیمین:*قیافش ناراحته ولی ته دلش خوشحاله*
سوهو:مگه پدر بزرگ چقدر میتونه بی رحم باشه اخه...
سانا:واقعاکه...
یوهان:به هر حال با اینکه خودم مخالف اول این وسلت هستم اما ما اونقدر قدرت نداریم که بتونیم با پدر بزرگ مخالفت کنیم...
نوا:باورم نمیشه باید شناسنامهام رو با اسم تو کثیف کنم*با چشمای اشکی رو به جیمین*
جیمین:فک میکنی من خوشم میاد که یه عمر با تو زیر یه سقف زندگی کنم*داد*
نوا:ازت متنفرم *با نفرت روی چشماش*
جیمین:فک میکنی من دوستت دارم؟
یوهان:جیمین بس کن*بلند* نوا توهم تمومش کن
نوا:ینی من تااخر عمرباید این مرتیکهی لاشی رو تحمل کنم؟ (معذرت میخوام)
یوهان:نوا بیابریم حرف بزنیم
یوهان نوارو به داخل اتاق میبره و اونو روی تخت نشوند
یوهان:تو قرار نیست تااخر عمر با جیمین زندگی کنی... پدر بزرگ پیره و به زودی میمیره اونوقت شماها میتونید طلاق بگیرید
نوا:راست میگی؟
یوهان:اره...
یوهان نوا رو بغل میکنه واز اتاق خارج میشن
یوهان به طرف جیمین میره
یوهان:فقط بخاطر خاندان اینکار انجام میشه... ولی اگه به من بود صد سال حاظر نبودم حتی جسد نوا رو روی دوش تو بندازم*عصبانیت*
...........................
ممنون میشم حمایتم کنید💜💙❤️💜💙❤️💜💙❤️💜💙❤️💜💙❤️
۱.۰k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.