این تکپارتی ربطی به داستان اصلی نداره

* این تکپارتی ربطی به داستان اصلی نداره *
موهای سورمه ای رنگش را بست و نفسش را کلافه بیرون داد ، سیگارش را روشن کرد و به بچه های درحال بازی خیره شد …
پسری مو بلوند کنارش نشست و با چشمان یاقوتی اش به فرد مقابلش نگاه کرد : شرلی ، قرار نبود سیگارو ترک کنی ؟
- سیگار رو ترک کن و به من برگرد ، من شبیه سیگار نیستم ، ضرر کمتری برات دارم .
+ تو شبیه سیگار نیستی .. سیگار بودنش منو میکشه تو نبودنت . من تو نباشی میمیرم ویلیام .
ویلیام تک خنده ای زد و سرشو روی شونه شرلوک گذاشت . بعد چند دقیقه شرلوک لبخند شیطانی زد و خودشو کشید کنار تا ویلیام بیوفته زمین .
- اذیت کردن من لذت بخشه اره ؟
شرلوک خندید و سرشو تکون داد .
+ اینکه میبینم اینطور بی قرار منی لذت بخشه ..
خورشید داشت غروب میکرد ، ویلیام و شرلوک باهم به عمارت موریارتی ها برگشتن .
مایکرافت با دیدن شرلوک اخمی کرد و غر زد : که میخواستب بری کلیسا اره ؟ نفسشو با حرص بیرون داد : باید حدس میزدم پیچوندی رفتی با ویلیام ، آخه تو که دینی نداری !
شرلوک لب زد : من دینی ندارم برادر
اینو گفت و به پسر رو به روش زیر چشمی نگاهی کرد و ادامه داد
_ ولی یه روز خدامو توی این معبد جلوی همه میبوسم :)))

نظرتون؟
دیدگاه ها (۲۳)

میتونم تا فردا بخاطر صداش و غم اهنگ گریه کنم:)))) 🛐

هیچی؟

معشوقه دشمنP²⁹کلافه روی تختش غَلت میزد.نکنه مشکلی داره؟این م...

پارت : ۳۲

Part 2 — No Escapeدستش روی دستگیره‌ی سرد در نشست. یه لحظه مک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط