رمان انتقام✞

رمان انتقام✞︎🖤
Part 12
دیانا: درو باز کردم ک با قیافه نحس این دو نفر مواجه شدم...
فقط شما دوتا کم بودین..
رضا: از خداتم باشه ارسلان جونت هست؟
دیانا: نیومده شروع کرد..
پانیذ: رضا بچمو اذیت نکن دیگ
_
ارسلان: ممدرضا چه خبر؟
مهدیس: ممدرضا تونستی؟
ممدرضا: فک کنم ۵۰ درصدشو اره
ارسلان: چیو میگین؟
مهراب: ممدرضا میخواد از دیانا درخواست ازدواج کنه....
ارسلان: چییی؟
اتوسا: مهراب نمیتونی دهنتو ببندی؟
مهراب: اصن به ارسلان چه؟
دوست داره خواستگاری کنه به ارسلان چه ربطی داره؟
مهدیس: ببند مهراب...
ارسلان: ممدرضا میخواد چه غلطی کنه؟
ممدرضا: داداش چرا جوش میاری من از دیانا خوشم اومده
اتفاقا میخواستم به عنوان ی نفری ک مثل داداش دیاناس ازش این درخواستو کنی..
__
دیانا: رفتم توی حال با بچها ک‌دیدیم مهراب پخش زمین شده داره میخنده ک ی دفعا صدای ارسلان بلند شد...
ارسلان: من داداششم؟
مهراب: جرر ارسلان داداش دیاناس دلم درد گرف انقدر خندیدم
مهدیس: ناموسا؟...
نتونستم خندمو نگه دارم ک با مهراب همراهی کردم و خندیدیم....
دیانا: کی داداش منه؟
مهراب: ارسلان
دیانا: ارسلان داداش منه؟
ممدرضا: مگه جای داداشت نیس؟
دیانا: چرا هست...
ارسلان: من داداشتم دیانااا؟
دیانا: خب دوست داری رفیقم باش....
ارسلان: اصن به درک هر زری میخواید بزنین
امیر: ارسلان داداش حرس نخور
ارسلان: ی بار دیگه ی کدومتون به من بگه داداش میزنم تو دهنش
مهراب: یا علی خب میخوای بگیم شوهرشی...
ارسلان: با قیافه اعصبی به مهراب نگاه کردم و خیز برداشتم سمت مهراب...
ادامه دارد
دیدگاه ها (۱۰)

کپشنـــ

پروف

پروفمونههه

شما کدومو انتخاب میکنید

پدر ناتنی من...part:³⁶𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:یادته جلوی چشم من ب مامانم تجا...

شبی ک ولم کردی...اون شب بارون میبارید...یوری با قیافه ای شوک...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط