سالها رفت و هنوز

.... سالها رفت و هنوز؟
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری،
همه جا می نگری،
گاه با ماه سخن می گویی،
گاه با رهگذران،
خبر گمشده ای می جویی،
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت،
بارها انسان شد،
و بشر هیچ ندانست که بود،
خود او هم به یقین آگه نیست،
چون نمی داند کیست،
چون ندانست کجاست ،چون ندارد خبر از خود که خداست...


قیصر امین پور
دیدگاه ها (۱)

...... ,ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺣﺴﺮﺗﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻭﺩﺍﻉ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ ﮐﺮﺩﻭﺩﺍﻉ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ ﺣﺴﺮﺗﺎ...

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی رانجستم زندگانی را و گم کر...

..... تاری بزن با سازه دل آتش بزن بر راز دلوانگه همین پیمانه...

.... قصه ی درد دل و غصه شب های درازصورتی نیست که جایی بتوا...

‌سالها رفت و هنوزیک نفر نیست بپرسد از من تو از پنجرہ عشق چه‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط