مترسکی شده ام عاشق کلاغی که

مترسکی شده ام عاشق کلاغی که
پرید و رفت به امید کوچه باغی که
دلم به لرزه در آمد وَ بعد از آن پیچید ـ
میان مزرعه اخبار داغ داغی که
کنار مزرعه آن روز حس من تبدیل
به ناگهان شد و افتاد اتفاقی که
وَ ساعت از نفس افتاد و او نمی آمد
دگر نمانده برایم دل و دماغی که
کلاغ شهری من روستا که جای تو نیست
برو به قول خودت سمت چل چراغی که
جهنمی شده بی تو بهار گندمزار
تویی که هی نگرفتی ز من سراغی که
پرنده های زیادی به سویم آمده اند
ولی دل من اسیر  همان کلاغی که...
 
 
الهام مظفری
دیدگاه ها (۹)

سلام یکی به من میگه عکس پروفایلم با اونی که کنارشه یعنی چی؟؟...

193 سال پیش در چنین روزیدر یک خانواده فقیر انگلیسیپسری به دن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط