آره .. من واقعا یه دزد بودم
آره .. من واقعا یه دزد بودم
البته من مثلِ اون یکی دزدِ ، هیچوقت یه کیف زنونه رو از روی شنا کش نرفتم .
میدونی
بینِ خودمون بمونه ، این اواخر که دیگه همه چی برام تکراری شده بود ، مغز میدزیدم . شاید از خودت بپرسی یعنی چی مغز میدزدید ؟ مگه مغز دزدیدنیِ ؟ به چه کارش میاد اصلا ؟
خب گوش بده بهم تا بگم برات
خب ببین من عاشقِ مغزِ آدمام ، چون حافظه اونجاس ، خاطراتِ خوب و بد ، آدما ، صداها ، همه چی و همه چی اونجاس
یادته یه بار اون قبلنا بت گفتم از فراموش شدن میترسم ؟
این مغز دزدیدنم واسه همونه
اصلا بذار با زبونِ حال باهات سخن بگم ، خب ؟
ببین من بیشترِ وقتا واسم مهم نبوده که توو مغزِ طرفِ مقابلم چجوری نقش ببندم ، حالا خوب یا بد
مهم اون نقش بستنه
مهم اینه که نتونه فراموشت کنه ، چه با تصویر بد چه خوب ، مهم اینه که همیشگی باشی ، جاودانه باشی و بهت فکر کنه ، یعنی چی ؟
یعنی این که هرگز تو رو یادش نره ، هروقتم خواست بره یهو یچیزی ببینه که ببرتش توو فکرِ تو ، جوری غرقش کنه و به دست و پا زدن بیاندازتش که هیچ جورِ نتونه نجات پیدا کنه .
گفته بودم که خودخواهم ، یادته دیگه ؟ خب خوبه .
قدیما که تازه داشتم با اطرافم آشنا میشدم ، با خودم فکر میکردم که فقط تصویرای خوب از خودم توو ذهنِ آدما ثبت کنم ، واسه همین همیشه با همه خوب بودم و علیرغم میلِ باطنیِ خودم باهاشون میگفتم و میخندیدم و هرکاری میکردم تا ازم راضی باشن . اما جواب نداد !
این اتفاق همزمان شد با دورانِ عکاس بودنم ، همون وقتا که فکر میکردم اگه توو عکسا لبخند بزنی بیشتر دیده میشی و محبوبیتت زبونزد میشه ولی اینطور نبود .
به من آموزش داده شد که وقتی توو عکسا اخم کنی محبوب تر و دوست داشتنی تر میشی ، چرا ؟ هنوز نمیدونم چرا .
بعدِ همه این اتفاقا تصمیم گرفتم با همه بد باشم و هیچکس رو به حساب نیارم ، اما جواب نداد !
البته نمیدونم چرا جواب نداد ، شاید چون عمرِ عکسایِ پر اخم و مغرور تموم شده بود و جاشونو داده بودن به عکسایِ سلفیِ پر از خنده ، اما دومی بدتر بود !
چرا ؟ میدونم چراشو ولی بیخیال ..
بزرگ تر که شدم تصمیم گرفتم خودم باشم
خودِ خودِ واقعیِ خودم
یه " مغز دزد "
یکی که هیچی واسه خودنمایی نداره ولی باز دوست نداره فراموش شه ، یکی که حاضرِ واسه فراموش نشدن هرکاری بکنه ، تاکید میکنم " هرکاری " .
فهمیدی چی شد ؟
نه .. نفهمیدی ..
#علیرضا_آریانفر
البته من مثلِ اون یکی دزدِ ، هیچوقت یه کیف زنونه رو از روی شنا کش نرفتم .
میدونی
بینِ خودمون بمونه ، این اواخر که دیگه همه چی برام تکراری شده بود ، مغز میدزیدم . شاید از خودت بپرسی یعنی چی مغز میدزدید ؟ مگه مغز دزدیدنیِ ؟ به چه کارش میاد اصلا ؟
خب گوش بده بهم تا بگم برات
خب ببین من عاشقِ مغزِ آدمام ، چون حافظه اونجاس ، خاطراتِ خوب و بد ، آدما ، صداها ، همه چی و همه چی اونجاس
یادته یه بار اون قبلنا بت گفتم از فراموش شدن میترسم ؟
این مغز دزدیدنم واسه همونه
اصلا بذار با زبونِ حال باهات سخن بگم ، خب ؟
ببین من بیشترِ وقتا واسم مهم نبوده که توو مغزِ طرفِ مقابلم چجوری نقش ببندم ، حالا خوب یا بد
مهم اون نقش بستنه
مهم اینه که نتونه فراموشت کنه ، چه با تصویر بد چه خوب ، مهم اینه که همیشگی باشی ، جاودانه باشی و بهت فکر کنه ، یعنی چی ؟
یعنی این که هرگز تو رو یادش نره ، هروقتم خواست بره یهو یچیزی ببینه که ببرتش توو فکرِ تو ، جوری غرقش کنه و به دست و پا زدن بیاندازتش که هیچ جورِ نتونه نجات پیدا کنه .
گفته بودم که خودخواهم ، یادته دیگه ؟ خب خوبه .
قدیما که تازه داشتم با اطرافم آشنا میشدم ، با خودم فکر میکردم که فقط تصویرای خوب از خودم توو ذهنِ آدما ثبت کنم ، واسه همین همیشه با همه خوب بودم و علیرغم میلِ باطنیِ خودم باهاشون میگفتم و میخندیدم و هرکاری میکردم تا ازم راضی باشن . اما جواب نداد !
این اتفاق همزمان شد با دورانِ عکاس بودنم ، همون وقتا که فکر میکردم اگه توو عکسا لبخند بزنی بیشتر دیده میشی و محبوبیتت زبونزد میشه ولی اینطور نبود .
به من آموزش داده شد که وقتی توو عکسا اخم کنی محبوب تر و دوست داشتنی تر میشی ، چرا ؟ هنوز نمیدونم چرا .
بعدِ همه این اتفاقا تصمیم گرفتم با همه بد باشم و هیچکس رو به حساب نیارم ، اما جواب نداد !
البته نمیدونم چرا جواب نداد ، شاید چون عمرِ عکسایِ پر اخم و مغرور تموم شده بود و جاشونو داده بودن به عکسایِ سلفیِ پر از خنده ، اما دومی بدتر بود !
چرا ؟ میدونم چراشو ولی بیخیال ..
بزرگ تر که شدم تصمیم گرفتم خودم باشم
خودِ خودِ واقعیِ خودم
یه " مغز دزد "
یکی که هیچی واسه خودنمایی نداره ولی باز دوست نداره فراموش شه ، یکی که حاضرِ واسه فراموش نشدن هرکاری بکنه ، تاکید میکنم " هرکاری " .
فهمیدی چی شد ؟
نه .. نفهمیدی ..
#علیرضا_آریانفر
۹.۷k
۱۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.