بابک
داشتم فکر میکردم چقدر آدمهای امن خوبند.
آدمهایی که رازدارند.
آنهایی که میتوانی کنارشان خودت باشی و تمام روحت را عریان کنی.
از همه چیز بی واهمه حرف بزنی، بدون هراسی از قضاوت شدن.
آدمهایی که نه با لبها که با چشمها و روحشان لبخند میزنند.
بدون این که زیاد بدانند،
اعتماد میکنند و شاید خودشان هم هرگز ندانند در کدام روز سختت به تو رسیدهاند و چطور خورشید شدهاند وسط همه تاریکیهای دلت.
چقدر خورشیدها خوبند،
چقدر بی منت و چقدر خوش بو و چقدر بوسیدنی و چقدر خواستنی اند.
مهربانیهایی که انگار نهرهای بهشتند روی آتش تنهایی.
درد و دریغ که کمند. بسیار کم..
آدمهایی که رازدارند.
آنهایی که میتوانی کنارشان خودت باشی و تمام روحت را عریان کنی.
از همه چیز بی واهمه حرف بزنی، بدون هراسی از قضاوت شدن.
آدمهایی که نه با لبها که با چشمها و روحشان لبخند میزنند.
بدون این که زیاد بدانند،
اعتماد میکنند و شاید خودشان هم هرگز ندانند در کدام روز سختت به تو رسیدهاند و چطور خورشید شدهاند وسط همه تاریکیهای دلت.
چقدر خورشیدها خوبند،
چقدر بی منت و چقدر خوش بو و چقدر بوسیدنی و چقدر خواستنی اند.
مهربانیهایی که انگار نهرهای بهشتند روی آتش تنهایی.
درد و دریغ که کمند. بسیار کم..
۴.۶k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.