سر تا پای وجودم را که خلاصه کنند

سر تا پای وجودم را که خلاصه کنند
می شوم مشتی خاک که ممکن بود سنگی باشد در دامان یک کوه؛
یا قدری سنگریزه در اعماق اقیانوس؛
یا خاکی از گلدان؛
یا حتی غباری بر پنجره...

اما از این میان مرا برگزیدند برای نهایت شرافت
برای انسان بودن و انسانیت
و " پروردگارم " بزرگوارانه اجازه ام داد به نفس کشیدن، به دیدن، شنیدن ، فهمیدن

من مشتی از خاک بودم
وای بر من اگر قدر ندانم.
دیدگاه ها (۸)

خوش منظره ی خوش بَرو رو، چشم چه رنگی!گیلاس لبِ گونه هلو! چشم...

همه امتحاناشونو تموم کردنواسه من ماراتون از فردا شروع میشه آ...

ﺷﺎﻩ ﺗﻮﺕ ﺩﺍﺭﺩﺗﻤﺎﻡ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝﺑﻮﺗﻪ ﯼ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﯾﺖﻭ ﺳﺮﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﻢﻫﻤﯿﺸ...

اولین بار بود که میخواستیم با هم تنها باشیم.نه از آن تنها ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط