ماجرای یک شهید
ماجـــــــــــــرای یک شهیــــــــــــــــــــــــــــد
نترس ! درد نداره ... عزیز من !
خودش می گفت :
دو شب هست که خواب میبینم تکفیری ها روی سینه ام نشستند تا سرم رو جدا کنند...
منم فریاد می زدم ، امام حسین (علیه السلام) آمدند و گفتند :
"نترس ! درد نداره ... عزیز من !
سرت رو جدا می کنند اما دردی حس نخواهی کرد چون فرشتگان از هر طرف تو را در بر خواهند گرفت ...
چند روز بعد توی عملیات زخمی شد و داعشی ها اسیرش کردند .
همانطور که توی خواب دیده بود سر از تنش جدا کردند .
نترس ! درد نداره ... عزیز من !
خودش می گفت :
دو شب هست که خواب میبینم تکفیری ها روی سینه ام نشستند تا سرم رو جدا کنند...
منم فریاد می زدم ، امام حسین (علیه السلام) آمدند و گفتند :
"نترس ! درد نداره ... عزیز من !
سرت رو جدا می کنند اما دردی حس نخواهی کرد چون فرشتگان از هر طرف تو را در بر خواهند گرفت ...
چند روز بعد توی عملیات زخمی شد و داعشی ها اسیرش کردند .
همانطور که توی خواب دیده بود سر از تنش جدا کردند .
- ۶۳۲
- ۰۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط