ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
"ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی"
تکرار شد این جمله (این جمعه نمی آیی؟)
تاریک تر از شب شد بی روی تو روز ما
از ماهِ رُخت سویی ای کاش که بنمایی
از شوق وصالِ تو چشمیم به راهِ تو
در داغِ فراغِ تو ماییم و شکیبایی
این جمعه بیا آقا بیتابِ توییم آقا
هر چند برای ما بیتاب تر از مایی
ای کاش رسی از راه تا گل شکفد از گل
ای کاش که باز آیی ای حضرت زیبایی
هر روز در امروزیم بیهوده و بی پایان
ما جملگی امروز و تو یکتنه فردایی
سیراب نما ما را ای ساقیِ بی همتا
ما تشنه تر از صحرا تو ساقیِ دریایی
دل با غم تنهایی باید چه کند یارا؟
"ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی"
تکرار شد این جمله (این جمعه نمی آیی؟)
تاریک تر از شب شد بی روی تو روز ما
از ماهِ رُخت سویی ای کاش که بنمایی
از شوق وصالِ تو چشمیم به راهِ تو
در داغِ فراغِ تو ماییم و شکیبایی
این جمعه بیا آقا بیتابِ توییم آقا
هر چند برای ما بیتاب تر از مایی
ای کاش رسی از راه تا گل شکفد از گل
ای کاش که باز آیی ای حضرت زیبایی
هر روز در امروزیم بیهوده و بی پایان
ما جملگی امروز و تو یکتنه فردایی
سیراب نما ما را ای ساقیِ بی همتا
ما تشنه تر از صحرا تو ساقیِ دریایی
دل با غم تنهایی باید چه کند یارا؟
"ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی"
- ۱.۳k
- ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط