هیچوقت بہترینش نبودم
هیچوقت بہترینش نبودم
انطور ڪہ باید دوستش نداشتم
میگفتم دوستش دارم
او ڪہ خودش با خبر بود
ولے با این حال به رویم نمے آورد
همه اش بااو لجبازے میڪردم ....
میگفتم تو باعث خستگے روحم شده اے ...
او ڪہ هیچ نمیگفت ...
هے لبخند میزد
لبخندش هے برایم اعصاب نمیذاشت ....
او میخواست من صبور باشم
راضی باشم
توڪل ڪنم ....
خیلے وقتا به او بے محلے میکردم ...
یڪ روز دیگر خیلے ناامید بودم
خستہ بودم .... خیلے ....
سجاده ام را پہن ڪردم
نشستم روبه رویش ...
گفتم اصلا حرفت چیست .... ؟
چہ میخواهے ....
باز خندید ...
عصبے نشدم ایندفعه....
منم خندیدم ....
میخندیدما اما گونه هایم خیس میشد ...
هے او میخندید هے صورتم خیس تر میشد ....
نمیدانم چه شد .... او هم گریہ ڪرد....
آرام آمد ڪنارم ....
دستهایم را گرفت ....
گفت بالاخره دست از لجبازے برداشتے بنده سرکشم ....
لبخند زدم ....
گفتم یعنے میشود ....
گفت چے شود ..؟
گفتم مال من شوے ....
گفت دیوانہ من ڪہ همش مال تو بودم ....
تو هے قد بازی دراوردے ....
دوباره گریہ ڪردم ....
باز خندید
گفت مےدانے چقدر دوست داشتم اینگونہ در برابرم بنشینے و هق هق ڪنے
گریہ ام باز بیشتر شد ....
گفتم میشود مال تو شوم....
اشڪهایم را پاڪ ڪرد ....
گفت تو مال منے ....
خودم همیشہ گفتہ ام :
"برگرد مطمئن برگرد، تا یڪ بار دیگر با هم باشیم. (فجر 28-29)"
"تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)
انطور ڪہ باید دوستش نداشتم
میگفتم دوستش دارم
او ڪہ خودش با خبر بود
ولے با این حال به رویم نمے آورد
همه اش بااو لجبازے میڪردم ....
میگفتم تو باعث خستگے روحم شده اے ...
او ڪہ هیچ نمیگفت ...
هے لبخند میزد
لبخندش هے برایم اعصاب نمیذاشت ....
او میخواست من صبور باشم
راضی باشم
توڪل ڪنم ....
خیلے وقتا به او بے محلے میکردم ...
یڪ روز دیگر خیلے ناامید بودم
خستہ بودم .... خیلے ....
سجاده ام را پہن ڪردم
نشستم روبه رویش ...
گفتم اصلا حرفت چیست .... ؟
چہ میخواهے ....
باز خندید ...
عصبے نشدم ایندفعه....
منم خندیدم ....
میخندیدما اما گونه هایم خیس میشد ...
هے او میخندید هے صورتم خیس تر میشد ....
نمیدانم چه شد .... او هم گریہ ڪرد....
آرام آمد ڪنارم ....
دستهایم را گرفت ....
گفت بالاخره دست از لجبازے برداشتے بنده سرکشم ....
لبخند زدم ....
گفتم یعنے میشود ....
گفت چے شود ..؟
گفتم مال من شوے ....
گفت دیوانہ من ڪہ همش مال تو بودم ....
تو هے قد بازی دراوردے ....
دوباره گریہ ڪردم ....
باز خندید
گفت مےدانے چقدر دوست داشتم اینگونہ در برابرم بنشینے و هق هق ڪنے
گریہ ام باز بیشتر شد ....
گفتم میشود مال تو شوم....
اشڪهایم را پاڪ ڪرد ....
گفت تو مال منے ....
خودم همیشہ گفتہ ام :
"برگرد مطمئن برگرد، تا یڪ بار دیگر با هم باشیم. (فجر 28-29)"
"تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)
۱.۷k
۰۳ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.