اردیبهشت ۱۳۶۰ ما هنوز آن قدر سرباز نشده بودیم که بتوانیم
اردیبهشت ۱۳۶۰ ما هنوز آنقدر سرباز نشده بودیم که بتوانیم دست طمع عراق را بخوانیم. آقا مصطفی تقریبا همه جا را رها کرده بود و با نیروهای متنوع و مختلفش از بسیجی و ارتشی تا لات و تحصیلکرده و خارجرفته، فقط و فقط حواسش به اهواز بود. او سوسنگرد را رها نمیکرد چون تیزهوشیاش به او میگفت: اگر عراق از سوسنگرد بیاید سمت اهواز تا تنگههای خرمآباد پیش میرود و عقب زدنش کار سختی خواهد شد. رهاکردن آب در بیابانها را برای هدایت دشمن، او راه انداخت و ما از او ذره ذره میآموختیم و عمل میکردیم.
امان از ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ که قهرمانمان را از ما گرفت. امان از گرمای خردادی که هر سال مرا یاد سال شصت میاندازد و هنوز که هنوز است عرقش بر پیکر ما خشک نشده است. این را از من به نصیحت بشنوید که ما هم در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ مردیم و فقط پیکر بیروحمان را با خود به شهر آوردیم، چرا که هر وقت اسطوره بمیرد، حواریونش هم خواهند مرد.
والسلام
[حوالی دهلاویه، روستای فرسیه/ اردیبهشت ۱۳۶۰]
امان از ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ که قهرمانمان را از ما گرفت. امان از گرمای خردادی که هر سال مرا یاد سال شصت میاندازد و هنوز که هنوز است عرقش بر پیکر ما خشک نشده است. این را از من به نصیحت بشنوید که ما هم در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ مردیم و فقط پیکر بیروحمان را با خود به شهر آوردیم، چرا که هر وقت اسطوره بمیرد، حواریونش هم خواهند مرد.
والسلام
[حوالی دهلاویه، روستای فرسیه/ اردیبهشت ۱۳۶۰]
۱.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.