آنیا و دامیان با شنیدن حرف مانیا جوری به خودشون لرزیدن که

آنیا و دامیان با شنیدن حرف مانیا جوری به خودشون لرزیدن که انگار بهشون گفته بودن فردا میمیرن مانیا نیشخندی زد و دامیان رفت که بخوابه و خوابید وآنیا رفت سمت مانیا که تنها نشسته بود و انگار حالش خیلی گرفته س
آنیا سعی کرد ذهن مانیا رو بخونه اما مانیا میدونست برا همین نیشخنده تلخی رو لباش ظاهر شد و گفت هرکی رو بخوای گول بزنی منو نمی تونی آنیا که دید تلاش هاش بی خودییه رفت و کنار مانیا نشست گفت جنابعالی نباید خواب باشن(دقیقا حرف های مامان من🥺)
مانیا لبخند تلخی زد و قهوه ای رو که تو دستاش داشت سر کشید هنوز منو به دنیا نیورده شروع کردی به گیر دادن آنیا جوری که انگار بهش بر خورده باشه گفت به هر حال ۵ سال دیگه به دنیات میارم وبعد هردو شروع کردن به خنده وسکوووووت بینشون حاکم بود و برای همین آنیا دو دل بود که سوالش رو بپرسه یا نه بعد هوفففففی کشید و گفت تو کسه دیگه ای رو دوست داری مانیا همون لبخند تلخی هم که داشت یهو محو شد آره یکی هست کوبی اما اون به من علاقه نداره بعد اضافه کرد و گفت اگه بدونی مامانش کیه؟شاخ در میاری
-‌کی
به اسمش فک کن آنیا بعد از یه خورده فک داد زد
بکیییی
که یکدفعه صدای جیغ دامیان بلند شد و .....

لعنتییی چقدر حال میده سر جا حساس کات کنی کرممم بریززی😂

لطفا منو نکشید🥺😍
دیدگاه ها (۶)

ما ام دیگه اینقدر از مدرسه متنفر نمی شدیم والا 😂

با ما آرمیا در بیوفتی ور میوفتی 😂حتی دیگه خوده اوپا هامونم ج...

فقط می خواستم یاداوری کنم

حداقل یه چیم شبیه جیهوپ اوپا هست😂

نام:وقتی پسر داییت بود بعد از ۱۵ سال دیدیشپارت:۱پدر آدم در م...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟔مینا بعد از اینکه گفت «بای»،...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۵۰ فصل ۳ )و نوشیدنیشو سر کشیدنمیخواستم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط