"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۷۲
"ویو جنا"
ولی خب چه اهمیتی داشت برایه اون؟؟؟
بدون هیچ ملایمتی
بدون هیچ ارامشی..
فقط داشت به شکل وحشیانه ایی به فا/// کم می داد و فقط حرفاییوو می زد که یادم بمونه انجام ندم...
میزان مظلومیتم و اون لحظه نمیتونسم توصیف کنم...
جنا: لطفا..تروخداا..بسه بسههه....
یه دفعه داد زد:
_ نه...فقط خفه شوو..
جنا: باشه باشه اصلا کاری و که میخوای میکنم فقط درارششش ...
فکر نمی کردم تمومش کنه...
چون محکم کشید بیرون
او لحظه از درد دستام رو تکیه گاه صندلی جلویش مشت شد.
کوک: بکن..
درحالی که سعی داشتم خودم و از زیر دست و پاش بکشم بیرون
خودم و پاییین صندلی جا کردم
هنوزم از کارش حق حق میکردم..
خودشم نشست و تکیه داد..
و خب کاریو که خواست انجام دادم...
سعی کردم جوری انجام بدم که به این فکر نکنه دوباره بخواد بکنه داخلم...چون اصلا خوشم نمی امد..
دستش و داخل موهام کرد و تو چنگش گرفت..
سرش و به عقب فرستاده بود.
دیگه انگار داشت به اوج خودش می رسید که از دهنم کشید بیرون ..
از کارش تعجب کردم..
از بازوم گرفت نشوند رو پاش..
جوری که مستقیم دوباره واردم کرد..
ناخونام و با فشار زیادی رو شونه هاش فرو بردم..
این کارش دیگه برایه چی بود؟؟..
منکه تمام سعیم و کردم..
تنم و به سینش چسبوند و با دوتا فشار عمیق به داخلم ،کامل توم خالی شد.
بگو چش بود..
با صداش که اون لحظه برام خیلی جذاب شده بود با نفس نفس زدناش قاطی شده بود گفت:
_یادم نبود یکی باید برام بچه بیاره...
چشمام خسته فقط بستم..
احساس کردم تو این لحظه دیگه عصبی نیست.
لحنش که تغییر کرده بود.
و خب این خوب بود..
که دیگه نگران عصبی بودنش نیستم..
ولی خب برایه اینا عین چی درد کشیدم.
بیخیال تروخدا..
ددراز کشید و من و همونجور روسینش خوابوند...
دستاش رو موهام حرکت می کرد.
و این بیشتر من و می خوابوند
خیلی خوب متوجه شده بودم که مسته..اونم بد جورر..
دیدگاه ها (۲۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.