ای چشم خمارین تو و افسانه نازت

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت
وی زلف کمندین من و شبهای درازت

شبها منم و چشمک محزون ثریا
با اشک غم و زمزمه راز و نیازت

بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی
بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت

گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی
هر چنبره ماری است به گنجینه رازت

در خویش زنیم آتش و خلقی به سرآریم
باشد که ببینیم بدین شعبده بازت

صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار
ای جاده انصاف ندیدیم ترازت

شهری به تو یار است و غریب این همه محروم
ای شاه به نازم دل درویش نوازت

#شهریار
دیدگاه ها (۳)

ﻓﺮﺧﺎ از ﺗﻮ دﻟﻢ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﺎ ﯾﺎد ﻫﻨﻮزﺧﺒﺮ از ﮐﻮی ﺗﻮ ﻣﯽ آوردم ﺑﺎد ﻫ...

میان آرزوی توو معجزه خداوند دیواری است به نام اعتماد اگر دوس...

یه روز خوب,یه حس خوبیه تن سالم, یه روح ارام و بزرگارزوی قلبی...

چشم وا کردم از تو بنویسملای در باز و باد می آمداز مسیری که ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط